شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

شازده کوچولو

دندون های هفتم و هشتم

دندون هفتم هم خودشو نشون داد! بالا سمت راست.کنار دندون های شماره یک واقعیت اینه که ظاهرا منم دارم دونه دونه این دوندون ها رو درمیارم! برای هر یک دونه شون که درمیاد تو درد و بیخوابی و کلافگی ش شریکم بخدا! تمام دیشب خواب تعطیل بود تمام هفته گذشته بارها و بارها گاز گرفته شدم و هزاران هزار بار ناله و بیقراری پسرک به آغوشم ختم شد. بزرگ شدن واقعا سخته.بار اولی که بزرگ شدم رو به یاد نمیارم. رنج هاشو فراموش کردم. اما حالا... باز همه چیز داره تکرار میشه پ.ن بیست و یک دندون دیگه هنوز مونده ها! پ ن.  سمت چپی هم با فاصله چند ساعت دیده شد! حالا هشت تا دندون داریم و بیست تا مونده! :-)
17 آذر 1392

خونه با تو خونه ست

پسرک خونه ی مادربزرگشه.خودم فرستادمش تا بتونم کارهایی که در حضورش امکان نداره تموم کنم رو به یه جایی برسونم.کارهایی مثل طراحی های تلنبار شده. پدرش هم برمیگرده خونه. چند دقیقه ای میگذره. مشغول کارها شدیم.اما... هردومون کلافه ایم! سکوت کر کننده و غیر قابل تحملی تو خونه حاکمه. موسیقی میذاریم.حرف میزنیم... نه! فایده ای نداره! تحمل خونه بدون پسرک طاقت فرساست. حتی سکوتی و خلوتی که آرزوشو میکنم ارزشی نداره انگار. ارزشمند و با اهمیت برای ما شادی پسرکه. اونه که روح و زندگی میده به این چهاردیواری.
17 آذر 1392

چهارده ماهگی

-افتر شیو آقای پدر و سرم موی مادر خانوم نیست . هی بگرد هی بگرد. نه نیست. و بعد از چند روز.... اینا تو سطل زباله اتاق چی کار میکنن؟؟ -داره گریه میکنه که مثلا فلان چیزو بده من ! یا بذار برم فلان جا! و خب البته نمیشه بره یا نمیشه اونو داد دستش.... اینجور وقتا چی جواب میده؟ فقط یه چیز! - رادمهر بریم آب بازی؟ رادمهر:آب بادی؟!  و به سرعت و شادی کنان دم در حمومه! ( البته اگه جرات داری الکی گفته باشی و نبریش آب بازی! )  - هر کلمه ای از دهنمون در میاد با لهجه و ادای مخصوص خودش فورا تکرار میشه ! : دستت درد نکنه -> دس ٍ دد ند َ دٍ .... کتاب -> اٍتاب ... بریم -> ب ٍ ایم .... ببعی -> بَ بَ و کلی کلمه دیگه که الان هرچی فکر می...
14 آذر 1392

دندون های کرسی خودشونو نشون دادن!

پسرکم دو تا دندون جدید درآورد! و حالا شش تا دندون داره :)  الان چند روزه پسرک سرما خورده و بی حاله متاسفانه :( اول آقای پدر بعد رادمهر و بعد من . هر سه تامون سرماخوردیم . هوا اینجا خیلی بد و آلودست و تقریبا همه از دوست و فامیل و اطرافیان مریض شدن.  خوشبختانه عفونت نداشت اما سرماخوردگی شدیدیه . دارو هم فقط سرماخوردگی کودکان تجویز کرده دکتر. منتظریم این دوره ی کسالت بار بگذره . تنها کاری که میتونیم بکنیم صبره. حسابی بی حال شده و از بغلم پایین نمیاد یه لحظه حاضر نیست ازم دور شه و جوری گریه میکنه که بیحال میشه !  حالا تو این بی حالی و مریضی چند روز بود حسابی پسرک کلافه  و بهانه گیر شده بود و شبا خواب آرومی نداشت و یهو ت...
3 آذر 1392

تاتی

بلخره در یک سال و یک ماه و سه روزگی شازده کوچولوی ما تصمیم گرفت دست به زانوی خودش بگیره و بلند شه و راه بره ! (15 آبان نود و دو) و ازون لحظه تا الان مدام داره راه میره و راه میره و راه میره و ضمنن مدام میخوره زمین و تو در و دیوار البته! پسرکم اولین قدم های محکم و کوچولوت مباک  بلخره به این مرحله ی مهم زندگیت هم رسیدی . از حالا کلیییی راه پیش رو داری برای رفتن . - خوشحالی ای که آدم از دیدن قدم های مصمم و نامتعادل کودکش داره قابل توصیف نیست! این روز ها من و آقای پدر مدام چشمامون از شادی برق میزنه با دیدن این تاتی کردن ها و قیافه رادمهر هم دیدنیه بس که از راه رفتن خودش ذوق میکنه !  ... خدایا شکرت  سیزده ماهگی رادمه...
25 آبان 1392

دالی!

هر جور پارچه ای مثل شال و روسری و پتو و ... دم دستش باشه فورا میکشه رو کله ش و منتظر میشینه که یکی بگه عه رادمهر کوش؟ بعد با خوشحالی از سرش میکشه کنار شال رو و میگه داییییی! (دالی!)  هیچکی هم که نباشه خودش با خودش ناز و غمزه میاد! یه وقتا حواسم به ش هست که تو اتاق شال رو میکشه رو سرش و بعد میگه اٍ اٍ اٍ ...! و بعدم میکشه شال رو کنار میگه عهههه! دایییی!!!  یه وقتام همونجور شال و پتو به سر راه میفته میخواد بره ! اصرار هم داره برش نداریم از رو کله ش! کف دستش با انگشتش میزنه و لی لی لی لی حوضک بازی میکنه ! ازخودش کلی ادَ بدَ و اییی اییی میکنه مثلا داره شعرشو میخونه ! تازه اگه بهش بگم برا مامانم بخون لیلی لیلی حوضک رو میاد کف دست...
4 آبان 1392

یک سالگی

تو ی کوچولو و ظریف و خوابالود ، حالا شدی یه پسر بچه ی یک ساله ی پر شور و هیجان و فعال و شیرین و شیرین و شیرین . پسری که ماما ماما میکنه بابا بابا میکنه دس دسی و سر سری میکنه بوس میکنه ناز میکنه خودشو برای مامان بابا لوس میکنه تو بغلشون خودشو جا میکنه با دقت تمام همه ی سوراخ سنبه های خونه رو بررسی میکنه میتونه مدتها خودش با خودش بازی کنه میتونه هر حرکت ساده ی مارو تبدیل کنه به یه بازی و کلی وقت سر کارمون بذاره! تند تند چهار دست و پا بره چند لحظه ای به تنهایی بایسته و با گرفتن هرچیزی راه بره . با دقت به تاتی کردن خودش نگاه کنه و ذوق کنه . سومین دندونش داره در میاد (تا زمان ارسال پست چهرمی هم درومد! سرعت عمل د رارسال پست رو ببینین!) . مدام دو...
4 آبان 1392

یک سالگی پسرکم

تولدت مبارک فرشته ی پاک و مهربونم  از خدا برات شادی و تندرستی و خوشبختی میخوام پسرکم از خدا بی نهایت ممنونم که تو رو به من داد . و از تو من ممنونم که به زندگی ما اومدی . شادی ابدی و آرامش بی نهایت زندگی ما تویی عزیزکم  خدایا شکرت ... پدر مهربونت این پیامک رو برام یکی دو روز پیش فرستاد ، خطاب به تو بود دلبندم !  نیما در جشن یک سالگی پسرش چنین نوشت:  پسرم ! یک بهار یک تابستان یک پاییز و یک زمستان را دیدی ازین پس همه چیز این جهان تکراری ست  جز مهربانی ...
12 مهر 1392

سلام پاییز

سلام پاییز  سلام فصل شازده کوچولوی من فصل مهر و مهربانی از سال گذشته بیشتر از همیشه پاییز رو دوست دارم  پاییز و ماه مهرش ماه پسرکم    .  
1 مهر 1392