شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

شازده کوچولو

یک سالگی

1392/8/4 14:03
نویسنده : مامان
268 بازدید
اشتراک گذاری

تو ی کوچولو و ظریف و خوابالود ، حالا شدی یه پسر بچه ی یک ساله ی پر شور و هیجان و فعال و شیرین و شیرین و شیرین .

پسری که ماما ماما میکنه بابا بابا میکنه دس دسی و سر سری میکنه بوس میکنه ناز میکنه خودشو برای مامان بابا لوس میکنه تو بغلشون خودشو جا میکنه با دقت تمام همه ی سوراخ سنبه های خونه رو بررسی میکنه میتونه مدتها خودش با خودش بازی کنه میتونه هر حرکت ساده ی مارو تبدیل کنه به یه بازی و کلی وقت سر کارمون بذاره! تند تند چهار دست و پا بره چند لحظه ای به تنهایی بایسته و با گرفتن هرچیزی راه بره . با دقت به تاتی کردن خودش نگاه کنه و ذوق کنه . سومین دندونش داره در میاد (تا زمان ارسال پست چهرمی هم درومد! سرعت عمل د رارسال پست رو ببینین!) . مدام دوتا دندون پایین ش رو بیاره جلو ! گاهی غذا میخوره و بیشتر وقتا نه! سعی میکنه هر کلمه ای رو تکرار کنه و ادای حرف زدن ما رو دربیاره . عاشق قر دادنه! (تا سرش گرم بازی میشه یا صدای نای نای از جایی درمیاد شروع میکنه به قر دادن! ) عاشق تاب بازیه . وقتی داری با چیزی بازی میکنی تا صدات میکنم فورا اون رو میگیری سمت میگی ب َ ( بیا) و اصرار داری بدیش بهم! از بلندی ها مثل تخت و مبل و این جور چیزا به راحتی میای پایین و قلقش رو یاد گرفتی خیلی وقته .هر چی رو میخوای بهش اشاره میکنی که بهت بدیمش . اگه نفهمیم هی میگی اییییی ایییی! و عاشققققققققق بی چون و چرای بابابزرگی ! نمیدونم این بابابزرگ جان چی کار میکنه که همه نوه ها این جور عاشقشن! جوری که رادمهر دنبالش گریه میفته!!! 

خلاصه 

پررنگ ترین عضو کل خونواده شدی!

(این پست روز تولدت نوشته شد اما موفق به آپ کردن نمیشدم !) 

پسرکم این روزها فوق العاده از خودش وابستگی به من نشون میده . مدام میاد خودشو به من میرسونه و میشینه تو بغلم و سرشو میذاره رو سینم . یا همونجور که تو بغلم نشسته مشغول بازی میشه یا تی وی میبینه . خلاصه که خیلی اصرار داره من کنار ش باشم . منم میگم چشم! کی بهتر از تو؟!

برای چکاپ یکسالگی هم دکتر بردمت به دکتر گفتم من با این همه وابستگی مخصوصا شب ها چی کار کنم؟ آخه شب ها مرتب بیدار میشه و شیر می خواد و گریه میکنه . باید جداش کنم ؟ جای خوابش رو از خودم دور کنم؟ یا شیر شبش رو کم کنم؟ دکتر گفت اصلا! اینا همه ش بخاطر اضطراب جداییه و این کارا رو میکنه که خیالش راحت بشه تو هستی . بنابراین هر زمان دنبالت بود خودتو نشون بده . جای خوابش هم کاملا کنار خودت باشه . این دوره میگذره و بعدا میتونی برای جدا کردن جای خوابش اقدام کنی.

اینم از این! 

چرا پست هام غیب میشن؟؟؟  تاریخ هاشونم قاطی پاتی میاد! 

بعد از تولد یک سالگی ت که جمعه دوازدهم مهر ماه برات گرفتیم ( وخیلی خیلی خوب بود و خاطره انگیز با حضور خونواده های خاله و دایی و عمو و عمه و مامان بزرگ ها و بابابزرگ) راهی سفر شدیم ..سفری که مدتها بود نقشه شو کشیده بودیم اما منتظر بودیم شما شازده پسر کمی بزرگتر بشی که به هر سه تا مون خوش بگذره . سفر با ماشین خودمون بود . یه مسیر طولانیییی و قشنگ . اول تهران .بعد شمال . که تو این مسیر خیلی شهر ها رو رد شدیم و سعی کردیم کاملا تفریحی مسیر رو طی کنیم . اینجوری شد که تو بعضی شهر ها توقف کوتاهی هم داشتیم. مثل خرم آباد .قزوین . دو سه روزی تهران بودیم و بعدم رفتیم رشت خونه ی خاله ی مهربون بابا جون . دو روزی اونجا بودیم و تو برای اولین بار دریا رو دیدی و اونم چه دیدنی! اونقد ذوق کردییییییی که همه به وجد اومدن! از دیدن اون همه آب هیجان زده شده بودی جیغ میکشیدی از خوشحالی! کلی هم آب بازی کردی و تا به حال خودت میذاشتیمت میزدی به دل دریا!!! میخواستی بری تو دریا ! کلی هم با نوه ی خاله جون ( عسل) دوست شدی و بازی کردین و خلاصه خیلی بهت خوش گذشت . بعد از رشت راهی ماسوله شدیم و البته فومن هم رفتیم . (توی مسیر بود )  ماسوله زیبا و دوست داشتنی دو روزی ما رو موندگار کرد . تو هم به اندازه ما از دیدن این همه زیبایی و طبیعت دل انگیز کیف میکردی . هر جا هاپو و توتو و پیشی میدی جیغ و داد راه مینداختی و صداشون میکردی که بیان پیشت! اسب ها رو صدا میکردی ات ! و کلیییی براشون ذوق میکردی. از ماسوله راهی شدیم به سمت جاده ی اسالم -خلخال . پس دوباره برگشتیم فومن و راهی شدیم . تو مسیر به ساحل جنگلی فوق العاده ی گیسوم رسدیم . اصلا دلمون نمیخواست دیگه برگردیم! گیسوم عالییی بود اونقدر زیبا بود... از دیدن اون همه درخت تو در تو و رنگارنگ اون هم درست کنار دریا سیر نمیشدیم. در ادامه ی مسیر توی یه روستای کوچیک تو جاده ی اسالم شب  یه خونه کنار رودخونه کرایه کردیم  و موندیم . صبح باز راهی شدیم به سمت خلخال. وای که چقدر این جاده زیباست . جاده ای پر از ابر و آفتاب و مه و دشت و مزرعه و کلبه های چوبی. تصمیم داشتیم سفر رو تا اردبیل ادامه بدیم که دیگه بابایی مرخصی نداشت ! و مجبور شدیم از خلخال بریم زنجان و برگردیم .البته شب رو تو همدان گذروندیم و باز فردا ادامه ی مسیر به سمت خرم آباد و نهایتا اهواز! 

سفر فوق العاده ای بود. خیلی خوشحالم که تو اصلا اذیت نشدی که هیچ کلی هم خوش گذشت بهت . بهترین زمان ممکن بود .هوا نه گرم بود و نه خیلی سرد

تنها نکته ای که این سفر داشت این بود که به خاطر ساعت ها توی کارسیت نشستن ، جدیدن دیگه حاضر نیستی توش بند بشی! و فورا جیغت میره هوا! روز آخر سفر هم اونقد گریه و بی قراری کردی که مجبور شدم برم عقب بشینم که مرتب درت بیارم و نذارم اذیت شی.

این بود سفرنامه ما! میدونم خیلی دیر نوشتم ش. اما دلیلش فقط خود جنابعالی هستی و بس!!!

وروجک شیطون بلا! 

چندتا عکس بعدا اضافه میکنم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)