پسرک سه سال و هشت ماهه شیرین ما
بیش از یک ساله اینجا برات چیزی ننوشتم رادمهرم، اما نه اینکه اصلا ننویسم ، اینستاگرام این مدت خیلی منو به خودش محدود کرد
و حضور خواهرکوچولوت فرصت های من رو کم تر و کمتر کرد
اما به خاطر اینکه راهی که اینجا شروع کردم نصفه نمونه ، باز هم اینجا مینویسم
پسرکم
داری بزرگ میشی، به سرعت! اونقدر زیبا ، اونقدر شگفت انگیز که من گاهی ساعت ها و روزها به این همه رشد و تغییر فکر میکنم
داری من رو هم بزرگ میکنی با خودت!
این روزا حسابی مشغول کشف و شهود و پرسش و جستجو و بازی هستی
خواهرکوچولوت رو خیلی دوست داری ، این دوست داشتنتون قلبم رو پر ار شور وهیجان میکنه و هربار عشقی که نثارش میکنی میبینم مطمين تر میشم از تصمیمی که گرفتیم و خوشحال میشم از اینکه خواهرکت به جمع مون اضافه شد
اونقدر بزرک شدی که وقتی میگم رادمهر مامان یه لحظه مواظب آجی باش میگی باشه مامان من حواسم هست ! و میری براش حرف میزنی و شعر میخونی! براش شکلک درمیاری
و چقدرررر علاقه ی نورا به تو زیاده ! تو سخت ترین شرایط و تو بدترین و بیقرار ترین حالت وقتی تو براش میخندی و حرف میزنی فوری ساکت میشه و میخنده !
خدایا شکرت، هرچقدر سپاس گذارت باشم کمه