شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

شازده کوچولو

در ابتدای ماه دهم

در ابتدای ماه ده به سر میبریم ! و اهم اخبار به این قرار است! از دندون همچنان خبری نیست به جز دوتا قلمبگی روی لثه که هرکی میبینه فورا میگه عهههه این امروز و فرداس که دربیاد! و این امروز و فردا یه ماهی هست که ادامه داره ! چاردست و پا رو یه هفته ای هست خیلی جدی میره و دیگه جای سینه خیز رو کلا گرفته . تو یک ماه خیر هر دو رو میرفت . یعنی چند قدمی چهاردست و پا میرفت و سرعت که میخواست بگیره سینه خیز میرفت! چند روزه که با گرفتن مبل و میز و تخت و ... خلاصه که هرچی که دم دست باشه از جمله مامان! خودشو میکشه بالا بدون کمک . قبلا تقلا میکرد و باید کمکش میکردم بایسته بعد دیگه خودشو نگه میداشت . این پیشرفت خوشحال کننده زمین خوردنهای پی در پی با صورت ...
15 تير 1392

این وبلاگ ٍ نامرتب !

بلخره تونستم یه مقدار از یادداشتایی که این مدت نوشته بودم رو آپ کنم . اما بدیش اینه که تاریخا رو با اینکه تنظیم کردم اما نوشته ها به ترتیب آپ شدنشون نشون داده میشن نه ترتیب تاریخ . راهی نداره درست بشه؟؟ 
11 تير 1392

دس دسی + هشت ماهگی + پسرخاله جدید! و سفر دونفری مامان و پسرک

- فسقلی بلخره شروع کرد به دس دسی کردن! دو سه روز پیش. دقیق دقیقش چهاردهم خرداد! یهو شروع کرد دس زدن!  اینقد بامزهههه اینکارو میکنه که حد ندارههه تازه تا صدای آهنگ بلند میشه شروع میکنه به قر ددن شکمش! روی ژست چازدست و پاشم شروع میکنه قر دادن باسن! خلاصه که مارو کشته اینقد میخندبم به این ادا اطواراش! بابایی مهربون اونقد دلش برا پسری تنگ شد که چهارشنبه با بابابزرگ راهی شد و اومد دو روری پیشمون بود و امروز که جمعه س برگشت. خیلی خوب شد که اومد واقعا دلم تنگ شده بود :-( حالام که رفته باز دلم تنگ شده! - پسرکم هشت ماهگی رو هم پشت سر گذاشت. داره بزرگ میشه! بزرگ تر و بزرگ تر... اولین سفر دو نفره مامان و پسر! به اصفهان!  بله. .. هشتم خ...
11 تير 1392

با با

با با!   بله باباشو صدا میکنه فسقلی! بعد از چند روز ب ب ما ما کردن به این نتیجه رسید همون بابا رو بگه انگار! و دل من و باباش و مخصوصا باباشو آب کنه البته! - عاشق نجواها و پچ پچ هاشم! ی ی ی. ... و و و.  د د د. ... ب ب ب. ..همین جور با خودش زمزمه میکنه.  و من هی میخوام برم اونقد تو بغلم فشارش بدممممم تا دلم خنک شه!!! اونم هی میخنده و میخنده و میخنده و. .... دلبری میکنه.  عاشقتم کوچولوی من ...
21 ارديبهشت 1392

توضیح اینکه چرا این وبلاگ به روز نمیشود آیا !؟

بعد از شش هفته بلخره موفق شدم شازده پسر به بغل بشینم پای پی سی و وبلاگ آپ کنم !  نه که فکر کنین تنبل شدما ! نه والا ! لبتاب نازنین دوم فروردین سرقت شد و من موندم بی لبتاب! بعله! ازون همه عکس پسرک متاسفانه بخشی بدون ابنکه بکاپ گرفته بشه تو لبتاب بود و رفت که رفت! حالا فک کن تو این چند هفته که انصافا هر روز یه ماجرای تازه داشتیم با این پسرک ، من مونده بودم بی لبتاب و نمیتونستم وبلاگ رو بروز کنم. القصه! دیگه امروز طاقت نیوردم  و اومدم  پای پی سی تا بلکه بشه و یه خلاصه ای از چند هفته ی گذشته رو اینجا بنویسم ! امیدوارم موفق بشم!!!
12 ارديبهشت 1392

روز مادر... روز من!

روز مادر ه. و منم مادرم! این اولین سال مادریمه. خدایا شکرت.برای این هدیه بی نظیر.که روز به روز بیشتر عاشقش میشم. روز به روز شیرین تر میشه و بزرگتر. و مادری کردن سخت تر و سنگین تر خوشحالم که وارد پیچیده ترین و سنگین ترین مسوولیت دنیا شدم! 
11 ارديبهشت 1392

سخنرانی های شازده

دو روزه پسرک همچین سخنرانی میکنه که بیا و ببین! الان یه هفته س اومدیم اصفهان.(اینم اولین سفر اصفهان ) پدرش پنج شنبه شب رفت اهواز  و ما موندیم با بابابزرگ و مامان بزرگ. و از جمعه تا حالا پسرک افتاده رو دور کنفراس دادن! ب ب ب و و و م م م  اینقد خنده دار و نمکی حرف میزنههه سخنرانیاش وارد مرحله جدیدی شده و سعی میکنه از حروف و صداها با دقت استفاده کنه 
8 ارديبهشت 1392

آش دندونی که پخته شد و دندانی که درنیامد!

:طبق رسم قدیمی خونواده مامان بزرگ پدری عزیز ، اینا! پنج شنبه گذشته آش دندونی خوشمزه و پر ملاتی پخت که انشالا هرچی زودتر و راحت تر دندونای شازده پسر دربیان!  رسم خونواده مادری البته متفاوته و آش رو بعد از نیش زدن اولین دندون میپزن.و البته اون آش هم پختش محفوظه!!!و منتظریم اون رو هم بخوریم :-P این آش خوشمزه بدون رشته و پر از غلات و حبوبات بود و بسی چسبید جای همه خالی! خودشم خیلی دوست داشت! بعد نوشت : الان یازده تیره و آش رو آخر 29 فرودین پختن! اگه شما دندون دیدی تو دهن این پسر . ما هم دیدیم! 
31 فروردين 1392