شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

شازده کوچولو

نه!

رادمهر بابا رو دوست  داری؟ نه! مامانو دوست داری؟ نه! میای پیش من؟ نه! بریم بازی؟  نه! - کلا شما این روزا  هر سوالی از رادمهر داشته باشی  فقط جواب نه میشنوی! تازه کله شم میده بالا و میگه نه! خیلی م بی اعتنا!!  :-)
1 بهمن 1392

پانزده ماه و چندی

پسرکم پونزده ماهگی رو هم گذروندی ، اونقدر زمان با تو زود میگذره که ...  این روزا همچنان در حال انفجار منبع لایزال انرژی هسته ایت هستی!! :)  وروجک این همه انرژی از کجا میاری به منم بده ! البته که با خنده های شیرینت من و میبری بهشت با اون نگاه نجیبت منو غرق آرامش میکنی و با این شیرین کاریا و شیطنت هات لحظه ای سکوت تو خونه برقرار نمیشه ! و من و بابایی مدام به هم یادآوری میکنیم که چقدر خوشبختیم که تو رو داریم . خدایا ممنونم  این روزا هر کلمه ای رو میگیم سعی میکنی بگی یکی دوبارم میگی و بعد بیخیال میشی! اما بعضی کلماتو خیلی زیاد تو فعالیت های روزانه ت استفاده میکنی  مثلا ، ب ِده ! هرچیو میخوای به سرعت و با جدیت پ...
26 دی 1392

بارون

بارون میاد ساعت سه و نیمه صبحه پدر  و پسر خوابن. پسرک تا خیلی دیر وقت بیدار بود بخاطر خواب سرشب. تا دوازده و نیم شب  جیغ و ذوق و بازی. ازون شباست که هر چند دقیقه اهه اهه ش بلند میشه. دلم میخواد برم توی بالکن بایستم  و نوشیدنمیو بخورم. و بارون رو تماشا کنم. میرم. اما اگه پسرک باز بیدار بشه اینجا نمیشنوم. دو دل میشم. هیچی از بارون و سکوت نمیفهمم.ذهنم مشغوله و ناخودآگاه منتظر صدای پسرکم. نفسم رو با آهی بیرون میدم. بخار از دهنم بلند میشه. یاد صبح های روزگار مدرسه رفتنم میفتم.توی سرمای صبح با این   ابر های تولیدی مون چه سرگرم میشدیم و کیف میکردیم... تا میام برم پرده ی بعدی خاطرات باز توهم صدای پسرک مغزمو پر میکنه. لیوا...
16 دی 1392

یک انسان همیشه در صحنه حاضر!!!

فکر کن! بعد از کلی چونه زدن با خودت پاشی بیای یه صفحه با آب و تاب تایپ کنی ، کلی به حافظه فشار بیاری و چیزایی که قرار بوده یادت باشه بنویسی رو به یاد بیاری !  بعد قشنگ تو خطوط آخر.. یهو کامپیوتر خاموش شه ! عه چی شددددددددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  رادمهررررررررررر........ چرا دوشاخه رو کشیدی؟؟؟؟ رادمهر: هه هه هه هه هه ....! غش غش خنده ! (آخرشم ولو شده رو زمین و ادا اطواری میریزه که بیا و ببین !!!) ختم ماجرا : الهییییییی قربونت برم منننن بوس بده مامانیییییی !!! پ ن - تقصیر خودم بود! جای کامپیوتر رو عوض کردیم و هوز سیم ش رو مخفی نکردم . بیخیال!  -چرانی نی وبلاگ هم مثل بقیه بلاگر ها از متن نسخه چک نویس اوتوماتیک نم...
8 دی 1392

دندون های هفتم و هشتم

دندون هفتم هم خودشو نشون داد! بالا سمت راست.کنار دندون های شماره یک واقعیت اینه که ظاهرا منم دارم دونه دونه این دوندون ها رو درمیارم! برای هر یک دونه شون که درمیاد تو درد و بیخوابی و کلافگی ش شریکم بخدا! تمام دیشب خواب تعطیل بود تمام هفته گذشته بارها و بارها گاز گرفته شدم و هزاران هزار بار ناله و بیقراری پسرک به آغوشم ختم شد. بزرگ شدن واقعا سخته.بار اولی که بزرگ شدم رو به یاد نمیارم. رنج هاشو فراموش کردم. اما حالا... باز همه چیز داره تکرار میشه پ.ن بیست و یک دندون دیگه هنوز مونده ها! پ ن.  سمت چپی هم با فاصله چند ساعت دیده شد! حالا هشت تا دندون داریم و بیست تا مونده! :-)
17 آذر 1392

خونه با تو خونه ست

پسرک خونه ی مادربزرگشه.خودم فرستادمش تا بتونم کارهایی که در حضورش امکان نداره تموم کنم رو به یه جایی برسونم.کارهایی مثل طراحی های تلنبار شده. پدرش هم برمیگرده خونه. چند دقیقه ای میگذره. مشغول کارها شدیم.اما... هردومون کلافه ایم! سکوت کر کننده و غیر قابل تحملی تو خونه حاکمه. موسیقی میذاریم.حرف میزنیم... نه! فایده ای نداره! تحمل خونه بدون پسرک طاقت فرساست. حتی سکوتی و خلوتی که آرزوشو میکنم ارزشی نداره انگار. ارزشمند و با اهمیت برای ما شادی پسرکه. اونه که روح و زندگی میده به این چهاردیواری.
17 آذر 1392

چهارده ماهگی

-افتر شیو آقای پدر و سرم موی مادر خانوم نیست . هی بگرد هی بگرد. نه نیست. و بعد از چند روز.... اینا تو سطل زباله اتاق چی کار میکنن؟؟ -داره گریه میکنه که مثلا فلان چیزو بده من ! یا بذار برم فلان جا! و خب البته نمیشه بره یا نمیشه اونو داد دستش.... اینجور وقتا چی جواب میده؟ فقط یه چیز! - رادمهر بریم آب بازی؟ رادمهر:آب بادی؟!  و به سرعت و شادی کنان دم در حمومه! ( البته اگه جرات داری الکی گفته باشی و نبریش آب بازی! )  - هر کلمه ای از دهنمون در میاد با لهجه و ادای مخصوص خودش فورا تکرار میشه ! : دستت درد نکنه -> دس ٍ دد ند َ دٍ .... کتاب -> اٍتاب ... بریم -> ب ٍ ایم .... ببعی -> بَ بَ و کلی کلمه دیگه که الان هرچی فکر می...
14 آذر 1392

دندون های کرسی خودشونو نشون دادن!

پسرکم دو تا دندون جدید درآورد! و حالا شش تا دندون داره :)  الان چند روزه پسرک سرما خورده و بی حاله متاسفانه :( اول آقای پدر بعد رادمهر و بعد من . هر سه تامون سرماخوردیم . هوا اینجا خیلی بد و آلودست و تقریبا همه از دوست و فامیل و اطرافیان مریض شدن.  خوشبختانه عفونت نداشت اما سرماخوردگی شدیدیه . دارو هم فقط سرماخوردگی کودکان تجویز کرده دکتر. منتظریم این دوره ی کسالت بار بگذره . تنها کاری که میتونیم بکنیم صبره. حسابی بی حال شده و از بغلم پایین نمیاد یه لحظه حاضر نیست ازم دور شه و جوری گریه میکنه که بیحال میشه !  حالا تو این بی حالی و مریضی چند روز بود حسابی پسرک کلافه  و بهانه گیر شده بود و شبا خواب آرومی نداشت و یهو ت...
3 آذر 1392

تاتی

بلخره در یک سال و یک ماه و سه روزگی شازده کوچولوی ما تصمیم گرفت دست به زانوی خودش بگیره و بلند شه و راه بره ! (15 آبان نود و دو) و ازون لحظه تا الان مدام داره راه میره و راه میره و راه میره و ضمنن مدام میخوره زمین و تو در و دیوار البته! پسرکم اولین قدم های محکم و کوچولوت مباک  بلخره به این مرحله ی مهم زندگیت هم رسیدی . از حالا کلیییی راه پیش رو داری برای رفتن . - خوشحالی ای که آدم از دیدن قدم های مصمم و نامتعادل کودکش داره قابل توصیف نیست! این روز ها من و آقای پدر مدام چشمامون از شادی برق میزنه با دیدن این تاتی کردن ها و قیافه رادمهر هم دیدنیه بس که از راه رفتن خودش ذوق میکنه !  ... خدایا شکرت  سیزده ماهگی رادمه...
25 آبان 1392