شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

شازده کوچولو

دالی!

هر جور پارچه ای مثل شال و روسری و پتو و ... دم دستش باشه فورا میکشه رو کله ش و منتظر میشینه که یکی بگه عه رادمهر کوش؟ بعد با خوشحالی از سرش میکشه کنار شال رو و میگه داییییی! (دالی!)  هیچکی هم که نباشه خودش با خودش ناز و غمزه میاد! یه وقتا حواسم به ش هست که تو اتاق شال رو میکشه رو سرش و بعد میگه اٍ اٍ اٍ ...! و بعدم میکشه شال رو کنار میگه عهههه! دایییی!!!  یه وقتام همونجور شال و پتو به سر راه میفته میخواد بره ! اصرار هم داره برش نداریم از رو کله ش! کف دستش با انگشتش میزنه و لی لی لی لی حوضک بازی میکنه ! ازخودش کلی ادَ بدَ و اییی اییی میکنه مثلا داره شعرشو میخونه ! تازه اگه بهش بگم برا مامانم بخون لیلی لیلی حوضک رو میاد کف دست...
4 آبان 1392

یک سالگی

تو ی کوچولو و ظریف و خوابالود ، حالا شدی یه پسر بچه ی یک ساله ی پر شور و هیجان و فعال و شیرین و شیرین و شیرین . پسری که ماما ماما میکنه بابا بابا میکنه دس دسی و سر سری میکنه بوس میکنه ناز میکنه خودشو برای مامان بابا لوس میکنه تو بغلشون خودشو جا میکنه با دقت تمام همه ی سوراخ سنبه های خونه رو بررسی میکنه میتونه مدتها خودش با خودش بازی کنه میتونه هر حرکت ساده ی مارو تبدیل کنه به یه بازی و کلی وقت سر کارمون بذاره! تند تند چهار دست و پا بره چند لحظه ای به تنهایی بایسته و با گرفتن هرچیزی راه بره . با دقت به تاتی کردن خودش نگاه کنه و ذوق کنه . سومین دندونش داره در میاد (تا زمان ارسال پست چهرمی هم درومد! سرعت عمل د رارسال پست رو ببینین!) . مدام دو...
4 آبان 1392

یک سالگی پسرکم

تولدت مبارک فرشته ی پاک و مهربونم  از خدا برات شادی و تندرستی و خوشبختی میخوام پسرکم از خدا بی نهایت ممنونم که تو رو به من داد . و از تو من ممنونم که به زندگی ما اومدی . شادی ابدی و آرامش بی نهایت زندگی ما تویی عزیزکم  خدایا شکرت ... پدر مهربونت این پیامک رو برام یکی دو روز پیش فرستاد ، خطاب به تو بود دلبندم !  نیما در جشن یک سالگی پسرش چنین نوشت:  پسرم ! یک بهار یک تابستان یک پاییز و یک زمستان را دیدی ازین پس همه چیز این جهان تکراری ست  جز مهربانی ...
12 مهر 1392

سلام پاییز

سلام پاییز  سلام فصل شازده کوچولوی من فصل مهر و مهربانی از سال گذشته بیشتر از همیشه پاییز رو دوست دارم  پاییز و ماه مهرش ماه پسرکم    .  
1 مهر 1392

فقط دو هفته مونده

 چند روز پیش صحبت یاد دادن راه رفتن به تو بود همه اطرافیان تو مهمونی که بودیم تاکید میکردن که دستت رو بگیرم و مدام تاتی ببرم تا یاد بگیری راه بری. در مورد حرف زدن هم همین طور . همه میگفتن باهاش تمرین میکنی؟   شب وقت خوابوندت به این فکر میکردم که چه چیزایی رو من تا حالا بهت یاد دادم؟ اصلا چقدر سعی کردم چیزی یادت بدم؟ راستش خوب که فکر کردم دیدم من اصلا هیچ تلاشی برای یاد دادن چیزی بهت نمیکنم! خوبه یا بد نمیدونم و اصلا کاری به این مسءله ندارم  . اما من واقعا هیچ تلاشی برای یاد دادن بازی . راه رفتن . حرف زدن . یا هر چیز دیگه ای به تو نمیکنم! شاید هم اگه یه ذره وقت بذارم و باهات تمرین کنم خیلی راحت خیلی چیزا رو که هنوز انج...
29 شهريور 1392

باپو !

باپو یا آپو همان هاپو است !  عروسک کوچک فنر دار دست و پا درازی که پسرک این روزا خیلی بهش علاقه مند شده ! میره با خوشحالی عروسکو میکشه و از بالا پایین پریدنش کیف میکنه ! هرجای خونه هم باشیم بگیم هاپو کو؟ به سمت در ورودی که هاپو بهش وصله میچرخه و نگاه میکنه و میگه باپو! 
29 شهريور 1392

امان ازین چارتا موی فر !

تو مغازه ی لباس بچه فروشی مشغول دیدن مدلها بودم و رادمهر تو کالسکه با باباش میچرخید همونجا. یه لباس رو ،انداز برنداز می کردم ببینم به سایز رادمهر میخوره یا نه که خانم فروشنده گفت خب بگیر جلوی سینش ببین اندازه س یا نه . رادمهر رو چرخوندم به سمت خودمون و تا نشستم که چک کنم، که یهو خانم فروشنده گفت : اٍ اٍ اٍ بچه تون اینه ... وای ببخشید من هٍی دارم مدل پسرونه نشونتون میدم ، چرا نگفتین دختره !؟  ...
14 شهريور 1392

پایان یازده ماهگی و ورود به آخرین ماهٍ اولین سال زندگی شازده کوچولو!

شازده پسرکم بلخره به آخرین ماه اولین سال عمرش رسید . باورم نمیشه تا ماه دیگه یک ساله میشه !  یعنی یه پسربچه ی یک ساله داریم ما؟ خدایا شکرت       این روزا اونقدر همه چیز تحت تاثیر حضور پسرکمونه که واقعا حتی یه لحظه  تصور روزایی که نبود غیر ممکنه! همه شادی ها و نگرانی ها مون ارتباط مستقیم به پسرک داره ، همه برنامه ریزی ها ، از آینده گفتن ها همه ی دل خوشی ها و همه "نکنه یه وقت ها " دلهره ها و همه چی زندگی مون ... خلاصه که محور همه چیز فقط و فقط شازده کوچولومونه و بس ! تعجبی هم نداره !  باید اعتراف کنم مادر ی واقعا خیلی خیلی شیرین تر و سخت از اون چیزیه که آدم تا پیش از تجربه ش تصور میکنه . حتی م...
12 شهريور 1392