بدون عنوان
یه وقتایی مثل... وقتی تو روروءکش هی دست و پا میکوبه که بیا منو بغل کن.و تا منو میبینه با شادی مسری و پرهیجانی دستاشو باز میکنه و رو پاهاش می ایسته لنگار یخواد پرواز کنه بیاد بغل من... وقتی بین شیر خوردناش با شیطنت شیر و ول میکنه و تو چشام خیره میشه و میخنده و زبونشو تا ته در میاره... وقتی آروم آواز میخونه و تو بغلم شیر میره و کم کم پلکاش میفته رو هم و میخوابه... وقتی بغلش میکنم و با خوشحالی لپ منو با دهنی که تا ته باز کرده میخواد بخوره و من در میرم و اونم جیغ جیغ میکنه... واقعا این وقتا حس میکنم قلبم ظرفیت کافی نداره و الانه که وایسه از خوشی!!!
نویسنده :
مامان
16:16