شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

شازده کوچولو

خرده نویسی های این چند روز ...و پسرکم میشینه

1391/12/27 19:03
نویسنده : مامان
184 بازدید
اشتراک گذاری
 

-بعد از مدتهااا تقلای شبانه روزی! بلخره یکی دو هفته ای بود پسرکم خودش با کمک بالش و یا گذاشتن دستاش جلوش مینشست بدون اینکه من کاری به کارش داشته باشم و مانعش بشم! (‌مادر مانع پیشرفته داره بچم؟!) اماااا الان دو روزه پسرم بدون حتی کمک گرفتن از تکیه گاه برای مدت کوتاهی میشینه و کلی هم کیف میکنه وبعدم تق! میفته :) (بیست و پنجم اسفند)

-یه روز صبح کلی اهه اهه کرد و به خودش پیچید هرچی این ور اون ورش کردم باز به خودش میپیچید و باد در میکرد. تو خواب و بیدار. یهو دیدم دمر شده.صورتش صاف رو پتو. دستاشم زیرش! زهره ترک شدم و با هول برش گردوندونم. ولی ظاهرن مشکلی با وضعش نداشت! آروم و راحت خوابیده بود  برش گردوندنم اهه اهه یی کرد و دوباره به پهلو خوابید!

یه ساعت بعد با پنجه کشیدناش بیدار شدم. زیر چشمی نگاهش کردم.دو دستی دست منو گرفته بود و هی پنجه شو باز و بسته میکرد! و من رو نگاه میکرد. تا چشامو باز کردم و نگاش کردم با خوشحالی خندید و شروع کرد به دست و پا کوبیدن!
-چی میشه نمیدونم. اما یهو یه روزایی انگار پسرک قد میکشه.  رشد میکنه و بزرگ میشه! از روزی که پا به ماه شش گذاشته همینجور باز به شکل مشهودی بزرگ شده! فدای صورت گردالی ت مادر!
-عزیزکم اونقدر برای آکواریوم و ماهی هاش ذوق و شوق نشون میدی و دست و پا میکوبی که هر کی اون ور و بر باشه مات وومبهوت این همه هیجان ت میشه!! خیلی دوست دارم بدونم چی تو ذهنت راجع بهشون میگذره که اینقد هیجان زدت میکنه!
-وای تنبلیم بد دردیه ها! آدم هی تنبلیش میاد بنویسه.بعد از چند وقت دیگه حس نوشتن خیلی چیزا رو نداره!
امروز رفتیم آبادان. خیلی همینجوری و یهو! البته یکی دو هفته ای بود میخواستیم بریم هر روز یه جور نمیشد. امروز دیگه همه چی جور شد. صبحی رفتیم و یه گشتی زدیم و ناهار خوردیم و برگشتیم. ناهار قلیه ماهی رستوزان پاکستانی. خوشمزه بود. یه خورده هم خرید کردیم. خوب شد رفتیم. یه هوایی بهمون خورد. رادمهر تمام مسیر رفت و برگشت و بیشتر مسیر گشتمون تو بازار  رو خوابید!!! باباش خوشش اومده بود ازین همکاری و خوش سفری!!! و خوشخوابیش! 
تو رستوران اول تو کالسکه بود بعد خوابش پرید گذاشتیمش رو میز اونقد غلت زد که قبل اینکه غذا رو بیارن گفتیم صندلی کودک بیارن و گذاشتیمش توش. این فسقلیم از دیدن پاهاش ذوق کرده بود و گرفته بودشون!!! جوریکه کاملا خم شده بود جلو و پایینو نگاه مبکرد که سرش چسبیده بود به سینی صندلی! 
زن و شوهری که میز کناری مون بودن ول کن نبودن هی میگفتن آخییییی ببین داره بش فشار نیاد این بلد نیست بشینه. ...آخرم به خودمون گفتن توروخدا درش بیارین اذیت میشه! گفتم بابا این نیتونه صاف بشینه.الان بازیش گرفته!  اما چیزی از نگرانیه خانومه کم نشد!!! تا بلخره رادمهر سرشو بالا کرد و صاف نشست!!!
-هربار بیرون میریم پسرک چه تو آغوشی باشه چه کالسکه، رو به خیابونه موقعیتش. و اینجوری جمعیتی که از روبرو میان قیافه هاشون برای ما ها دیدنی میشه!!! "آخیییییی" نازییییی" وای اینو ببین" کوچولوووو" و. .... کلی حرفا و ابراز احساساتا که به پسرک میشه! بعضیا مستقیم و بلند بلند قربون صدقه ش نیرن. بعضیا آروم تو گوش بغل دستیشون پچ پچ میکنن درحالیکه چشمشون به.پسرکه. ..بعضیا به ما نگاه میکنن و لبخند نیزنن. خلاصه که اصلا نمیشه از کنار موجود کوچولوی دوست داشتنی مثل یک نی نی بیتفاوت و  بی محل عبور کرد.
-خودم جزو اون گروهی بودم همیشه ،که با دیدن یه نی نی دور و برم دیگهدحتی جلو پامم نگاه نمیکنم و همش تو در و دیوارم!
-دلم غنج میره پاهاشو میگیره! دستاشو میداره رو زانوهاش. شلوارشو میکشه به سمت خودش.  و پاهاشو میاره تا جاییکه میتونه بالا!...یعنی داره به اون لحظه ی طلایی خوردن شصت پا نزدیک و نزدیک تر میشه !
-باز بهار داره میرسه و من با حساسیت فصلی همیشگی رفتم پیشواز! بیچاره شدم بسکه دم صبح و آخر شب کنار کوچولویی که غرق خوابه ،عطسه هامو خفه کردم!
 
-چند روزه عصرا که میام با کالسکه و پسرک پیاده روی ، پستونکش رو بهش نمیدم چون بندشو گم کردم. و تمام طول راه آوازای از ته دل پسرک همه کوچه رو پر میکنه!
-هی پاهاشو میگیره تو بغلش.هی لحظه به لحظه به خورده شدن نزدیک تر میشه...!
-دیروز اولین قرار نی نی گولوهای مهری اهوازی رو گذاشتیم ! خونه ما، خدایا چقد این فسقلیا شیرین و دوست داشتنین! 
رادمهر که از دیدن دوستاش هیجان زده شده بود و منتظر فرصت بود یکی بهش نگاه کنه شروع کنه به گفتگو و خنده ! 
حیف که خیلیییییی گرم شد هوا یه دفعه ای  ، و کولر ما هم نمیدونم چش شد که خنک نکرد که نکرد!‌ گرما همه مونو کلافه کرد نی نی که خیلی بیشتر اذیت شدن، اما در کل خیلی تجربه خوبی بود و خوش گذشت، داشتن دوستانی که دقیقا تو شرایط مشابه بچه داری تو هستن واقعا نعمته! شاید تنها کسایی باشن دور و بر آدم که حقیقتا وضعیت و حال و روزتو میفهمن!‌
- چیزی تا عید نمونده !‌تا اولین تحویل سال نوی پسرک 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)