شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

شازده کوچولو

ویزیت و سونوی هفته سی و پنج

یکشنبه ، ( امروز چهارشنبه س )‌ بلخره رفتیم سونوگرافی ! روز قبل هم دکتر بودم که نسخه سونو رو نوشت ، آزمایشات رو باز بررسی کرد ، باز برای قند هشدار داد   و حتی گفت اگه قند بالا بمونه نمیتونیم ریسک کنیم تا زایمان طبیعی و زودتر سزارین میکنیم ! آخه چرا؟!      ‌ تازه با معاینه شکمی گفت همه چی  خوبه ولی نی نی ریزه ! درشت نیست ! عجیبه ها! آخه از عوارض دیابت بارداری همین درشت شدن نی نی هاست ! البته با وجود رژیمی که دارم برای کنترل قند دوماهه وزنی اضافه نکردم و خب معلومه نی نی گامبالو نمیشه ! من که هیچ مسئله ای با چاقالو نبودن نی نی ندارم ، هم واسه زایمان راحتتره ، هم اینکه خیالم راحته که دیابتم کنترل شده و اثر...
8 شهريور 1391

سلام ماه شهریور سلام ماه نه !

خب اینم از شهریور ماه ! بلخره رسید (میدونم چند روزه رسیده ! خب نت قطع بود نشد زودتر آپ کنم !) اگه مشکلی پیش نیاد انشالا ! و شما شازده کوچولوی من لطف کنی عجله نکنی ، تا آخر این ماه ، درست تا خود روز آخر باید اون تو بمونی ! و از روز اول ماه مهر هر موقع تشریف بیاری خیلی خوشحالمون میکنی !  البته هروقت بیای خوشحالمون میکنی ها !‌ولی خب آخه چه کاریه؟! اون تو الان جات خوبه دیگه ! برا چی زود بیای و از امکانات اون تو نهایت استفاده رو نبری ؟ بمون استفاده کن مادر!  
4 شهريور 1391

اتاقی که چیده شد

 پیرو دعاهای موثر در پست قبلی ، فردا صبح همون روز زنگ زدن و گفتن داریم تخت و کمد رو میاریم ! دیگه ما هم که خوشحــــال!‌ خلاصه اومدن و نصب کردن و رفتن و عصرم خاله ها ی مهربون شازده کوچولوی من به سرعت ! خودشونو رسوندن و مشغول چیدن وسایل نقلی و قشنگت شدن ، تا شب مشغول بودیم (‌البته من و شما که بیشتر کار نظارتی میکردیم !)‌ پسرکم اتاقت خیلی کوچولو بود هیچ نصف بیشترم در اختیار کتابخونه ست ! اما اشکال نداره شما که از روز اول اتاق احتیاج نداری! شما به آغوش گرم و مهربون من آقای پدر احتیاج داری که با کمال میل دربست مال خودته عزیزم! میدونی چیه؟ این فقط تو نیستی که به این آغوش به این عشق احتیاج داری ، ما هر دومون نیازمند بودن ت...
2 شهريور 1391

عیدت مبارک کوچولوی من

بلخره امروز عید فطر شد عزیزکم ، و به همین خاطر ! و تعطیلی چند روزه ای که در پیشه ، دیگه مراسم  سیسمونی چیدنت به تاریخ نامشخصی موکول شد !  آخه زنگ زدیم که ببینیم سرویس چوب تخت و کمدت رسیده که گفتن رسیده اما تو انباره و تا چک بشن  و بفرستن میخوره به روز بعد ، که اونم اگه تعطیل نباشه ! اونوقت تماس میگیرن ، اگرنه که میره بعد تعطیلات! اینم از این! فکر کن ! این دو هفته رو منتظر بودیم که برسه ، حالا که رسیده باید منتظر تموم شدن تعطیلات باشیم  من که عجله ای ندارم ، اما خاله جونت باید برگرده اصفهان و خب بدون اون  اصلا لطفی نداره ! داره؟ نه ! هـــــــی خدای مهربون ! یعنی میشه فردا یهو بگن بیاین سرویستون آمادست ببرین ؟!...
29 مرداد 1391

هفته ی سی و چهار؟ یا پنج؟

این اختلافی که بین علماست ، ببخشید اختلافی که بین تاریخ سیکل و تاریخ سونوگرافی هست!   آدمو یه هفته ده روزی سرگردون میکنه واسه تعیین هفته ها! الان باز به حساب سونو اگه بخوام بگم امروز هفته سی و سه هم تموم شده و رفتیم سی و چهار ، به حساب تاریخ سیکل هم میریم هفته سی و پنجٰ٬‍ ... خب زیادم مهم نیست ، مهم اینه که وقتی که کاملا رسیده و پخته ! شدی دنیا بیای چه فرقی میکنه پنجم مهر یا دوازدهم مهر؟  در هر صورت که میشی نیمه دومی! که اونم اصلا برام مهم نیست! این روزا هر حرکتی میکنی کل شکم منو تکون میدی ! جا کم شده و وقتی میچرخی من یه حالی میشم انگار شکمم داره جدا میشه ! نمیدونم چطوری توضیحش بدم !  شبا هم که ماشالا ! هرجور ...
25 مرداد 1391

سکسکه

هورا ! بلخره سکسکه های پسرک معلوم شد ! یا کشف شد؟ یا شروع شد ! نمیدونم؟! خلاصه که خیلی وقت بود که از این ور و اون ور راجع به سکسکه ی نی نی شنیده و خونده بودم و همش برام سوال بود چرا من متوجه چیزی نمیشم؟  این آخریا هی میرفتم تو نخ تکون خوردنا! لگد زدنا و قلقلک دادن های پسرک بلکه چیز تازه ای کشف کنم که بشه گفت سکسه ست! اما نه هیچ خبری نبود ...! تا دیشب که خسته و کوفته و خوابالو پریدم تو تخت که بخوابم ، طبق معمول هر شب واسه اینکه یه جای راحت برای پسرک پیدا شه و پهلو و دنده ی بیچاره رو سوراخ نکنه صدبار غلت زدم تا بلخره یه جا مستقر شدیم ! که احساس کردم پسرک خیلی زیادی ریتمیک و منظم ! داره قل میخوره ... یا نه اصلا این وول و قل نیست !&zwnj...
18 مرداد 1391

معجزه ی کوچولوی من

فقط اگه شما یه مادر باردار باشین از دیدن حجمی به اندازه یه توپ پینگ پونگ که زیر پوست شکمتون این ور و اون ور میره نه تنها وحشت نمیکنین بلکه بی اختیار اشک میریزین از خوشی ! از لمسش لذت میبرین ، حتی میتونین با سه انگشت اون توپ کوچولو رو تو دستتون نگه دارین چند لحظه و قلقلکش بدین و شاهد بازی و قایم موشکش باشین ! و از تصور اینکه دارین زانو ها یا آرنج ها یا باسن کوچولوی فرزندتون رو نوازش میکنین غرق خوشی بشین !   از اینکه حجم شکمتون به هم بریزه ، کج و کوله بشه ، بالا پایین بره و یا ناگهان یه تکون محکم بخوره با صدای بلند میخندید! چون میدونین اون تو ، یه کوچولو ، یه انسان واقعی هست ! که به زودی واقعی تر هم میشه ! دیدن این اتفاقای عجیب و غریب...
12 مرداد 1391

خلاصه اخبار ! و سلام ماه هشتم بارداری

اینقدر اینترنتم سرعتش حرص میده حتی نمیتونم راحت وارد وبلاگ بشم چه برسه اینکه آپ کنم ! گل پسرم ، شازده کوچولوی هم چنان بی نامم!  امروز فردا طبق حساب سونو میریم هفته سی و دو ! یعنی سلام ماه هشت !  البته طبق تاریخی که دکتر حساب و کتاب میکنه یه هفته ای هست رفتیم تو ماه هشت  اما خب باز واسه اطمینان ما همون یه هفته کمتر رو حساب میکنیم‌! هه یعنی شما قند عسلم تو همچین تیپ و هیبتی هستی الان!    خدا روشکر حالت خوبه عزیزکم ، تو چکاپ ها فعلا تو حالت از منم بهتره ! من که با این قند تلخ و کوفتی ! حسابی اوقاتم تلخ شده !  آخرین آزمایشم حسابی اوضاع رو داغون نشون میده !  امروز رفتم دکتر و اونم باز برام ...
11 مرداد 1391

پیچ پلیسی !

کم کم داره جات تنگ میشه و یه جورایی حرکتات خیلی بهم نزدیک شده !‌هه ! منظورم اینه که ... دیگه اصلا حرکت بکنی یا نکنی حس کردنت هیچ کاری نداره !  همش یه طرف شکمم به وضوح قلمبه تره !‌ بیشتر وقتا کج و کوله ست شکمم!‌ گاهی که کش و قوس میدم تنم رو یا طاقباز خوابیدم و دارم میچرخم ، تو پیچ و تابا قشنگ کله ی سفت و قلمبه ت میاد زیر دستم !  دیشب خیلی محسوس بود ... وای یهو همه احساساتم با هم یه جا جمع شد !  ترس و عشقولانه ! و گیجی و منگی و خلاصه نمیدونستم چه کنم !‌هه هه هه ! آخرم نوازشت کردم و کلی قربون صدقه ت رفتم و آروم به چرخیدن ادامه دادم . هنوز اون تو جات فیکس نشده ، و چرخیدن هات کاملا واضحه!‌ البته کم...
25 تير 1391