شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

شازده کوچولو

خلاصه اخبار ! و سلام ماه هشتم بارداری

1391/5/11 23:53
نویسنده : مامان
218 بازدید
اشتراک گذاری

اینقدر اینترنتم سرعتش حرص میده حتی نمیتونم راحت وارد وبلاگ بشم چه برسه اینکه آپ کنم !

گل پسرم ، شازده کوچولوی هم چنان بی نامم! 

امروز فردا طبق حساب سونو میریم هفته سی و دو ! یعنی سلام ماه هشت ! 

البته طبق تاریخی که دکتر حساب و کتاب میکنه یه هفته ای هست رفتیم تو ماه هشت 

اما خب باز واسه اطمینان ما همون یه هفته کمتر رو حساب میکنیم‌! هه

یعنی شما قند عسلم تو همچین تیپ و هیبتی هستی الان! 

 هفته سی و دو

خدا روشکر حالت خوبه عزیزکم ، تو چکاپ ها فعلا تو حالت از منم بهتره ! من که با این قند تلخ و کوفتی ! حسابی اوقاتم تلخ شده !  آخرین آزمایشم حسابی اوضاع رو داغون نشون میده ! 

امروز رفتم دکتر و اونم باز برام آزمایش نوشت و معرفیم کرد دکتر تغذیه تا حسابی رژیم بگیرم و بعد آزمایش بدم دوباره ، اگه باز پایین نیومده باشه باید برم دکتر غدد و شایدم انسولین لازم شم ،

دیگه برام فرقی نداره به خدا! من همش دارم غصه ی سلامتی تورو میخورم مادرکم ، انسولینم لازم باشه میزنم ، بابا خیر سرم حامله م ! اگه بدونی با چه حسرتی هندونه و خربزه نگاه میکنم و آب دهنم قورت میدم ! 

وای وای امروز شله زرد سر سفره دیدم و با هزار ترس و لرز و عذاب وجدان یه قاشق !‌اونم پر از دارچین ( که برای قند خوبه ) خوردم ! که یه وقت پشتت سیاه نشه !استرس

دلم یه چلو پلوی چرب و نرم اساسی میخواد ! یه عالمه هندونه ! هلو! زردآلو گیلاس خربزه واییییی خداچشم

تازه اینقد غصه جواب آزمایش رو داشتم که اصلا یادم رفت به دکتر بگم برام یه سونو بنویسه ! اینقده دلم برات تنگ شده ، تازه از قد و وزنت هم هیچ خبری ندارم‌!

بعد از دکتر هم تو این گرماااااا تنهایی و بعد م با خاله جونت رفتم یه خورده کم و کسری ها خریدات رو خریدم ، که بازم تهش در نیومد !

و اما بگم از این مدت ، این مدت باز من بیچاره چندین بار دلپیچه های بد داشتم ! انگار ول کنم نیستن!منتظر 

یه گوش درد اساسی داشتیم ! که با آمپول و دارو دارم کنترلش میکنم ، و خلاصه زنده ایم شکر خدا !

از تغییرات این ماه هم بگم که ، حسابی زود رنج و حساس شدم ،گرفتاری های کار ، وضعیت در هم برهم خونه که هنوز چیده نشده ، و وقت کم آقای پدر که طفلی همش به کار میگذره هم مزید بر علت شده و خلاصه روزی چند بار آبغوره گیری برقراره !نیشخند

ولی تکونای شما شازده پسر ماشالا!!!‌دیگه حریف میخای اساسی ! داری من بیچاره رو له و په میکنی ! همچنان با نمیدونم دستا یا پاهای کوچولوت داری سعی میکنی یه راهی از پهلو باز کنی برا خودت !!!متفکر

همچنان با گرفتگی پاها و عضلات کمر سر میکنم و اینم بگم جدیدا یه کلاس ورزش بارداری هم میرم که تو بیمارستانی که قراره دنیا بیای تشکیل میشه و خیلی موثر بوده ، کم تحرکی و زیر کولر خوابیدن خودش باعث بیشتر این درداست 

آها ! یه فقره سقوط ناموفق از تخت هم داشتیم ! ههههههههخنده

فکر کن ! نصفه شب اومدم غلت بزنم ، بیدار بودم کاملا ، یه چرخ زدم و به به ادامه تخت وجود نداشت ! 

همین جور وسط زمین و آسمون دستم رو تکیه گاه کردم که با کمر گورومبی نخورم زمین بترکم !!! و اومد م با یه کشش خودمو برگردونم رو تخت که .... پام گرفت ! اشکم درومده بود همزمان به این وضع قاراشمیش هم خندم گرفته بود ! پام قفل شده بود دستم جون نداشت دیگه ! دیگه آقای پدر رو صدا زدم و بنده خدا شوکه شده بود هی میگفت چی شده چی شده؟! منم هی میگفتم منو بگیر بکششش‌!!!!!خنثی

یعنی آخر موقعیت بود ! آقای پدر که زهره ترک شده بود هی میگفت بیا اینور تر ! دیگه نری اونور ها! خمیازه

از اون موقع هم هی منو تو خواب چک میکنه نرم لبه تخت! خب آخه خودش میاد وسط تخت میخوابه منم دلم نمیاد بیدارش کنم که !

بله ! این همه حرف زدم من ! خسته نباشم 

بسه دیگه فعلا زبان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

آیه ی عشق
12 مرداد 91 12:54
این سقوط ناموفق از تخت یعنی چی؟؟
آیه ی عشق
12 مرداد 91 12:55
یعنی توو خواب داشتی از رو تخت میفتادی؟؟؟؟؟


هه آره دقیقا! داشتم میفتادم وسط راه دستم به زمین رسید خودمو گرفتم!
آیه ی عشق
12 مرداد 91 12:56
امیدوارم این ماهِ باقی مونده هم زود بگذره و یه نفس راحت بکشی... خیلی ناراحتم کاش میتونستم برات کاری انجام بدم