آخرین ساعت های دو قلب در یک بدن داشتن !
پسرک گلم ، کمتر از ده ساعت دیگه اتفاق مهمی برای هردوی ما میفته ! تو پا به دنیا میذاری ، من ... مادر میشم ! دقیقا نه ماه ! چهل هفته تمام توی دلم زندگی کردی ، رشد کردی ، و حالا دیگه وقت اومدنه ! - هیجان غیر قابل توصیفی دارم ، بیمارستان ،جراحی و حواشی اون و .... شوق دیدن تو ! نمیدونم چی بگم! چیزی برای گفتن ندارم! اینقد حس های قاطی پاتی و مختلف دارم! - با آقای پدر رفتیم کارای پذیرش رو کردیم و یه چرخی هم تو بیمارستان زدیم واسه آشنایی ! بعدم رفتیم یه عالمه شلغم و لیمو شیرین و پسته خریدیم و تا الانم مشغول خوردن بودیم ! هه آخه جفتمون حسابی سرما خوردیم! واقعا بی انصافیه این همه مدت مریض نشدم ، حالا روز آخری ! خدا کنه فرد...
نویسنده :
مامان
22:50