شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

شازده کوچولو

آخرین ساعت های دو قلب در یک بدن داشتن !

پسرک گلم ، کمتر از ده ساعت دیگه اتفاق مهمی برای هردوی ما میفته ! تو پا به دنیا میذاری ، من ... مادر میشم ! دقیقا نه ماه ! چهل هفته تمام توی دلم زندگی کردی ، رشد کردی ، و حالا دیگه وقت اومدنه ! - هیجان غیر قابل توصیفی دارم ، بیمارستان ،جراحی و حواشی اون و .... شوق دیدن تو ! نمیدونم چی بگم!‌ چیزی برای گفتن ندارم! اینقد حس های قاطی پاتی و مختلف دارم!‌ - با آقای پدر رفتیم کارای پذیرش رو کردیم و یه چرخی هم تو بیمارستان زدیم واسه آشنایی ! بعدم رفتیم یه عالمه  شلغم و لیمو شیرین و پسته خریدیم و تا الانم مشغول خوردن بودیم ! هه آخه جفتمون حسابی سرما خوردیم! واقعا بی انصافیه این همه مدت مریض نشدم ، حالا روز آخری ! خدا کنه فرد...
11 مهر 1391

سزارین یا طبیعی؟ مسئله این است !

پسرک سرش تو لگن نیومده   اوضاع برای زایمان طبیعی خوب پیش نمیره، امروز دکتر بودم ، البته دوتا دکتر! ساعتها تو مطب ها بودم و خدا میدونه چقدر خسته م...  دکتری که ماه هاست میرم پیشش و چند هفته س هی صحبت سزارین رو میکنه به خاطر قند ، امشب دیگه رسما گفت باید بیای برای سزارین و نمیتونیم بیشتر صبر کنیم ، چون قند ت  بالاست و ریسکه بخوایم برای طبیعی صبر کنیم ، حتی با وجود اصرار من برای القای زایمان طبیعی بازم گفت میای آمپول فشار رو میزنی و آخرم سزارین میشی ! و با اینکه تاریخ سونو برای زایمان دوازدهم هست نسخه بیمارستان رو برای فردا یعنی نهم نوشت و آخرش م گفت باز تصمیم با خودته ! با مسئولیت خودت میخای صبر کنی هم صبر کن ... ناراحت...
9 مهر 1391

هفته چهل هم رسید !

دیروز دیگه هفته سی و نه هم تمام شد و بلخره وارد هفته سی و نه شدیم ! تا اینجا که ظاهرا تاریخی که سونوگرافی داده به نظر معتبر تر میاد ! آخه اگه به تاریخ سیکل بود تا امروز باید زایش میکردم تموم میشد ! اما خبری نیست ! یکی دو شب پیش دردا و تکونای عجیب نی نی یه جورایی مثل هشدار بود برای زایمان ، اما امروز از اونم خبری نیست ! دیروز قرار بود برم دکتر برای چکاپ تا باز معاینه کنه و بگه زایمان نزدیکه یا نه؟ که مطب نبود و رفت تا شنبه یعنی پس فردا که برم معاینه م کنه  منو بگو گفتم تا جمعه نی نی میاد تموم میشه ماجرا!‌ پیاده روی هام رو زیاد کردم و هر روز کلی راه میرم ، تقریبا روزی یه ساعت رو که بخوبی میرم ، یا بهتره بگم میریم! چون آقای پدر هم ن...
6 مهر 1391

:)

سال هاست که برای اول مهر ساکی ، کیفی ، کوله ای برای بستن و آماده کردن داشتم! سالهای مدرسه ، دانشگاه و چند سالی هم تدریس ... حالا امسال یه کیف خیلی متفاوت شب اول مهر تو خونه م آماده ست!  کیف نی نی ! آره یه کیف پر از پوشک  و حوله و کهنه ی خشک کن و ...! خلاصه کلی وسیله های ریز و درشت که همه مال نی نی کوچولومند!  اون سالها تا کیف رو بالا سر م نمیذاشتم و تا صبح چند بار چکش نمیکردم خوابم نمیبرد!  امسالم هی راه به راه میرم سراغ اتاق و کیف رو وارسی میکنم که چیزی کم و کسر نباشه یه وقت !  کوچولوی ورزشکارم ! با اون لگدا و کش و قوسای کوچولوت ! خونه منتظر توئه ! همه چی آماده ست ! من و پدرت هم بیصبر و مشتاق ساعتها رو میگذر...
1 مهر 1391

سلام ماه مهر

اینم تابستون نود و یک ! تمام شد ! ( حالا یه دو ساعت دیگه مونده ) گل پسر ما هم شهریوری نشد و نشون داد که عجله ای نداره برا ی دنیا اومدن  و همچنان آقا و متین نشسته سرجاش!  دو روز پیش چکاپ هفتگی رو رفتم که معاینه هم کرد دکتر ، گفت لگن متوسطه نه بزرگه که بگم عالیه ، نه کوچیکه که بگم نمیتونی، متوسطه و نی نی هم همچنان ریزه میزه ست ! پس فعلا میگیم میتونی !‌ اما هیچ علایم زایمانی دیده نشده (‌مثل بازشدن یا نرم شدن دهانه رحم)‌چون این حالتا لازمه ش اینه که سر نی نی اومده باشه توی لگن  ، که هنوز نیومده اشکالی نداره به انتظار ، پیاده روی و راه انداختن کارای عقب افتاده میرسیم تا دوازدهم ! راستی مامان و بابای عزیز بلخره ...
31 شهريور 1391

در انتهای هفته سی و هشت

پسرک نازنینم . داریم هفته های آخر رو سپری میکنیم ، دیگه تا اومدنت به این دنیا نهایتا دو هفته زمان مونده . ازت ممنونم که صبوری کردی و تا الان که بیست  و هشت شهریور عجله ای برای دنیا اومدن نشون ندادی ! چند روز دیگه وارد مهرماه میشیم ! ماه متفاوت هرسال ! مهرماه هرسال خیلی ها رو مشغول خودش میکنه ، خیلیا از چند هفته جلوتر به استقبالش میرن ، مهر ، ماه آغاز ه ! و برای من امسال از همیشه متفاوت و پرشور تره عزیزکم ! برای من آغاز یه زندگی جدیده . با حضور یه فرشته پاک و مهربون کوچولوی نازنینم به بودنت کنار خودم که فکر میکنم گاهی دستپاچه میشم ! گاهی ذوق زده میشم ! گاهی کمی حتی میترسم ! اما در کنار همه اینا وقتی به بودنت کنار خودم فکر میکنم چیز...
28 شهريور 1391

یک اعتراف کوچولو !

از خودم تعجب میکنم ! این همه نوسانات روحی رو نمیتونم کنترل کنم و بابت این نتونستن گیج و سردرگمم . این آدم حساس و زودرنج رو نمیفهمم! فقط میدونم هرچی هست کار هورمون هاست ! بارداری من رو خیلی صبور کرد ، خیلی آروم کرد ، چون هر لحظه به خودم یاد آوری میکردم دارم مادر میشم ! مادر که اینقد حساس نمیشه ! حتی بیماری که مدتها نمیتونستم از پسش بر بیام تو بارداری موفق شدم اونقدر کمرنگش کنم که دیگه تقریبا کسی یادش نیست که یه زمانی بوده ! همچین قدرت و انگیزه ای بهم داده ... اونوقت تو این هفته های آخر ... چی داره به سرم میاد؟ کاش بی اونکه دل عزیزترینم رو بشکنم یا خاطره ی بدی به جا بمونه این روزا سپری بشه ، این روزا که باید خیلی قشنگ بگذره مگه نه ؟‌...
22 شهريور 1391

چند نقل کوتاه در ماه نهم !

- خب اینم از سونوی بیوفیزیکال! خدا روشکر نه آب دور جنین کم شده بود و نه حرکاتش مشکلی داشت نه تنفسش... یه کم گمونم دکتر جون زیادی حساس شده و میخاد یه جورایی به یه راهی این شازده کوچولوی ما رو زودتر بیاره بیرون از اخترکش! -- به من نیومده یه حرفی بزنم بعدم پاش وایسم ! این همه گفتم دیگه بستنی و قاچاقی خوردن و اینا ممنون ! تا رفتیم سونو گفتیم سلام علیکم گفت برید یه بستنی بخورید بیاین ! چون برای بررسی حرکات نی نی سونو داده شده ، جالبه همچین به زور بستنی رو خوردم ! دلم به حال خودم سوخت !‌ آخه آدم باید دلش بستنی رو بخواد ! نه زورکی ! --- دکتر میگه حرکاتش چطوره؟ میگم اصولا ایشون در حال حرکتن! کمتر وقتی هست که حرکتی نکنه ! بعد منو میفرسته س...
19 شهريور 1391

روز های منقبضانه !

این روزا یه کلمه خیلی از زبون من شنیده میشه: انقباض ! و البته عبارت " چیزی نیست انقباضه !‌ " خطاب به آقای پدر !   روزی چند بار  انقباض به راهه ، و البته چنان نفسم میگیره که کلا همه بدن قفل میکنه و هیچ کاری حرکتی نمیتونم بکنم ، آقای پدر هم که تنفس عمیق منو میشنوه فوری میگه خوبی؟ و جواب میگیره آره چیزی نیست انقباضه ! دو هفته س که ویزیت های دکتر هفتگی شده ، هفته قبل که اوضاع خوب بود ، وزن گیری نداشتم البته ، این هفته با تلاشی مضاعف به خوردن مشغول شدم !   رژیمم رو طبق پیشنهادی که دکتر تغذیه قبلا داده بود یه تغییراتی دادم مثل ، تغییر همه لبنیاتی که میخورم به پرچرب ، و یه خورده هم قاچاقی خودم تغییرات دادم ! هه ... مثل اض...
19 شهريور 1391