شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

شازده کوچولو

چهارده ماهگی

-افتر شیو آقای پدر و سرم موی مادر خانوم نیست . هی بگرد هی بگرد. نه نیست. و بعد از چند روز.... اینا تو سطل زباله اتاق چی کار میکنن؟؟ -داره گریه میکنه که مثلا فلان چیزو بده من ! یا بذار برم فلان جا! و خب البته نمیشه بره یا نمیشه اونو داد دستش.... اینجور وقتا چی جواب میده؟ فقط یه چیز! - رادمهر بریم آب بازی؟ رادمهر:آب بادی؟!  و به سرعت و شادی کنان دم در حمومه! ( البته اگه جرات داری الکی گفته باشی و نبریش آب بازی! )  - هر کلمه ای از دهنمون در میاد با لهجه و ادای مخصوص خودش فورا تکرار میشه ! : دستت درد نکنه -> دس ٍ دد ند َ دٍ .... کتاب -> اٍتاب ... بریم -> ب ٍ ایم .... ببعی -> بَ بَ و کلی کلمه دیگه که الان هرچی فکر می...
14 آذر 1392

دندون های کرسی خودشونو نشون دادن!

پسرکم دو تا دندون جدید درآورد! و حالا شش تا دندون داره :)  الان چند روزه پسرک سرما خورده و بی حاله متاسفانه :( اول آقای پدر بعد رادمهر و بعد من . هر سه تامون سرماخوردیم . هوا اینجا خیلی بد و آلودست و تقریبا همه از دوست و فامیل و اطرافیان مریض شدن.  خوشبختانه عفونت نداشت اما سرماخوردگی شدیدیه . دارو هم فقط سرماخوردگی کودکان تجویز کرده دکتر. منتظریم این دوره ی کسالت بار بگذره . تنها کاری که میتونیم بکنیم صبره. حسابی بی حال شده و از بغلم پایین نمیاد یه لحظه حاضر نیست ازم دور شه و جوری گریه میکنه که بیحال میشه !  حالا تو این بی حالی و مریضی چند روز بود حسابی پسرک کلافه  و بهانه گیر شده بود و شبا خواب آرومی نداشت و یهو ت...
3 آذر 1392

تاتی

بلخره در یک سال و یک ماه و سه روزگی شازده کوچولوی ما تصمیم گرفت دست به زانوی خودش بگیره و بلند شه و راه بره ! (15 آبان نود و دو) و ازون لحظه تا الان مدام داره راه میره و راه میره و راه میره و ضمنن مدام میخوره زمین و تو در و دیوار البته! پسرکم اولین قدم های محکم و کوچولوت مباک  بلخره به این مرحله ی مهم زندگیت هم رسیدی . از حالا کلیییی راه پیش رو داری برای رفتن . - خوشحالی ای که آدم از دیدن قدم های مصمم و نامتعادل کودکش داره قابل توصیف نیست! این روز ها من و آقای پدر مدام چشمامون از شادی برق میزنه با دیدن این تاتی کردن ها و قیافه رادمهر هم دیدنیه بس که از راه رفتن خودش ذوق میکنه !  ... خدایا شکرت  سیزده ماهگی رادمه...
25 آبان 1392

دالی!

هر جور پارچه ای مثل شال و روسری و پتو و ... دم دستش باشه فورا میکشه رو کله ش و منتظر میشینه که یکی بگه عه رادمهر کوش؟ بعد با خوشحالی از سرش میکشه کنار شال رو و میگه داییییی! (دالی!)  هیچکی هم که نباشه خودش با خودش ناز و غمزه میاد! یه وقتا حواسم به ش هست که تو اتاق شال رو میکشه رو سرش و بعد میگه اٍ اٍ اٍ ...! و بعدم میکشه شال رو کنار میگه عهههه! دایییی!!!  یه وقتام همونجور شال و پتو به سر راه میفته میخواد بره ! اصرار هم داره برش نداریم از رو کله ش! کف دستش با انگشتش میزنه و لی لی لی لی حوضک بازی میکنه ! ازخودش کلی ادَ بدَ و اییی اییی میکنه مثلا داره شعرشو میخونه ! تازه اگه بهش بگم برا مامانم بخون لیلی لیلی حوضک رو میاد کف دست...
4 آبان 1392

یک سالگی

تو ی کوچولو و ظریف و خوابالود ، حالا شدی یه پسر بچه ی یک ساله ی پر شور و هیجان و فعال و شیرین و شیرین و شیرین . پسری که ماما ماما میکنه بابا بابا میکنه دس دسی و سر سری میکنه بوس میکنه ناز میکنه خودشو برای مامان بابا لوس میکنه تو بغلشون خودشو جا میکنه با دقت تمام همه ی سوراخ سنبه های خونه رو بررسی میکنه میتونه مدتها خودش با خودش بازی کنه میتونه هر حرکت ساده ی مارو تبدیل کنه به یه بازی و کلی وقت سر کارمون بذاره! تند تند چهار دست و پا بره چند لحظه ای به تنهایی بایسته و با گرفتن هرچیزی راه بره . با دقت به تاتی کردن خودش نگاه کنه و ذوق کنه . سومین دندونش داره در میاد (تا زمان ارسال پست چهرمی هم درومد! سرعت عمل د رارسال پست رو ببینین!) . مدام دو...
4 آبان 1392

یک سالگی پسرکم

تولدت مبارک فرشته ی پاک و مهربونم  از خدا برات شادی و تندرستی و خوشبختی میخوام پسرکم از خدا بی نهایت ممنونم که تو رو به من داد . و از تو من ممنونم که به زندگی ما اومدی . شادی ابدی و آرامش بی نهایت زندگی ما تویی عزیزکم  خدایا شکرت ... پدر مهربونت این پیامک رو برام یکی دو روز پیش فرستاد ، خطاب به تو بود دلبندم !  نیما در جشن یک سالگی پسرش چنین نوشت:  پسرم ! یک بهار یک تابستان یک پاییز و یک زمستان را دیدی ازین پس همه چیز این جهان تکراری ست  جز مهربانی ...
12 مهر 1392