شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

شازده کوچولو

نقطه ! سر خط ...

از اونچه فكر ميكردم زودتر شد! ويار و تهوع و خستكي رو ميگم يهو همه ي غذاها بدمزه شد و همه جا بويناك شد از خستگي و سردرد بيشتر ساعات روز رو نميتونم بفهمم چجوري ميگذرن رادمهر از خوابالودگي و خستكيم شاكيه و عي ميگه مامان نخواااب ...پاشووو بهش ميگم عزيزم ني ني تو دلم خسته س فوري دست ميكشه روي دلم و نازش ميكنه و بوسش ميكنه عشق كوجولوي مهربونم... چند شب پيش كه اصرار داشت اسبش بشم براي اولين بار گفتم مامان نميتونه اسب بشه آخه يه ني ني تو دلشه كه دردش مياد! با خوشحالي و تعجب گفت كو ببينم بعد معاينه دقيق شكمي گفت:آهااا اينجاس! دستشو گذاشت حوالي ناف! و ميگه تو نافته ماماان! و بعدم اصرار كه حالا درش بيار ني ني رو! فور...
12 فروردين 1394

24 + 6

دوسال و نیمه ی شیرینم سلام! اونقدر ننوشتم و طولانی شده ننوشتنم که حالا خیلی چیزا یادم رفته اما مهم نیست! مهم نیست جزییات حرکات و حرفات جایی نوشته بشه یا نه  تو قلب من تمام این روزا و لحظه ها هک شده  چیزی که برام مهمه چشمای درخشان و خنده ی شیرینته با اون چال لپ یه دونه ت!  اما واسه اینکه بعدا با خوندن خاطراتت شاید خوشحال بشی ، مینویسم عزیزکم از دوسالگی تا دو سال ودوماهگی یه جهش اساسیییی تو گفتار داشتی ، به قدری پیشرفت داشتی که همه رو متعجب کردی  جمله های طولانی ، تفسیر ها و استنباط و نتیجه گیری های بامزه و شفاف ! شعر میخونی قصه میخونی داستان سر هم میکنی  همچنان بارزترین ویژگی ت مهربونی و ...
12 فروردين 1394

بهار نو

  چهار روز ديگه سي ماه تمام از عمر ارزشمندت ميگذره  هشتم فروردين هزار و سيصد و نود و چهارِ امروز سال كهنه ، نو شد پسركم سال نو مبارك پسرك دو سال و نيمه ي شيرينم   **پ ن : خيلي وقته ننوشتم خيلي زندگي با پسرك سريع ميگذره همه چيز به سرعت عوض ميشه همه چيز هر روز پيچيده تر ميشه براي گفتن از ت كم ميارم رادمهرم سرهم كردن كلمات و جملات جوري كه دلم راضي بشه خيلي سخته بزودي ميام با يه پست شرح حال نوبسي شايد كمي طولاني ...
8 فروردين 1394

از لحظه ها ی اشک درار مادرانه

بخاطر خرابکاری ِ عمدی ش، دعوا ش میکنم ، اخم میکنم ، ناراحت و گریون میاد میچسبه به خودم و گریه میکنه !  به خود منی که دعواش کردم پناه میاره باز.... * خدایا به جز مادرش پناهی نداره کودکم منم جز تو پناهی ندارم ، حتی اگه تنبیه م کنی باز میام تو آغوش خودت و گریه میکنم
5 دی 1393

شنیدنی ها ی شیرین!

پنجره رو باز گذاشتم هوا عوض شه  ـ رادمهر :مامان بی بندم ؟. -نه مامان گذاشتم هوا بیاد. ـ مامان...هوا بی بندم ؟؟؟:- + تو تاریکی پام خورد به چیزی و تق صدا داد ـ مامان چی بووود؟؟ من بودم مامان ـ من بودی؟؟   +  دستشو گذاشته در گوشش، مثلا تلفونه ـ الو..؟ مسوود؟* دوبی؟....بی ییم اونجا؟؟؟... باش! ـ الو...؟ شیبا !؟ * دوبی؟ ... باشششش!!!! ـ الو؟ مامان دوبی؟ بابا دوبی؟؟ باش ! باش!!! * مسعود شوهر دوست تازه عروس ماست که تازگی رادمهر باهاش آشنا شده و همچینم باهاش رفیق شده که حتی به ش عمو هم نمیگه! *شیبا همان شیواست!                ...
24 مهر 1393

این چی چیه؟؟؟

چالش بزرگ این روزای ما تکرار مداوم این جمله ست ! این چی چیه؟؟؟ یا این شی شیه؟؟ و  چی بود؟؟ یعنی از صبح تا شب فقط در حال پاسخ دادن به این سوالیم !  وسلام 
23 مهر 1393