شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

شازده کوچولو

24 + 6

1394/1/12 14:31
نویسنده : مامان
530 بازدید
اشتراک گذاری

دوسال و نیمه ی شیرینم سلام!

اونقدر ننوشتم و طولانی شده ننوشتنم که حالا خیلی چیزا یادم رفته

اما مهم نیست!

مهم نیست جزییات حرکات و حرفات جایی نوشته بشه یا نه 

تو قلب من تمام این روزا و لحظه ها هک شده 

چیزی که برام مهمه چشمای درخشان و خنده ی شیرینته با اون چال لپ یه دونه ت! 

اما واسه اینکه بعدا با خوندن خاطراتت شاید خوشحال بشی ، مینویسم عزیزکم

از دوسالگی تا دو سال ودوماهگی یه جهش اساسیییی تو گفتار داشتی ، به قدری پیشرفت داشتی که همه رو متعجب کردی 

جمله های طولانی ، تفسیر ها و استنباط و نتیجه گیری های بامزه و شفاف !

شعر میخونی قصه میخونی داستان سر هم میکنی 

همچنان بارزترین ویژگی ت مهربونی و ابراز علاقه  های خوشگلته! 

مرتب میای بوسم میکنی و میگی دوستت دارم ! عشقمی! عاشگتم!

یه کار شیطونی که میکنی ، قبل از اینکه من ببینم میای دستتو میذاری در گوشم و آروووم میگی دوستت دارم!! عزیییزم! و من غششش میکنم از خنده بحاطر این سرعت عملت تو تصمیم گیری! 

برای خوابوندنت هم مراسم ماچ و بوس و بغل و چلوندن توی فسقلی برقراره و گرنه نمیخوابی!

حتما باید چند دقیقه  قبل خواب حسابی مامانو ببوسی و بغل کنی ، تازه به منم میگی مامان منو بغل کن بچلووون! له م کن !!! بعدم میچرخی اون ور و میخوابی!

راستی یه اتفاق مهمی که تو این شش ماه افتاد ، بازگشت من به کاربود ، بعد از دو سال و نیم ، توی بیست و چهار ماهگی ت من بلخره برگشتم سرکار، البته نیمه وقت ، چند ساعتی عصرا نمیبینمت ، اما جای شما خوبه ، میری ت مامان بزرگ های مهربون و اونجا حسابی بهت خوش میگذره 

وقتی برمیگردم با خوشحالی میپری بغلم و بوسم میکنی

حسابییی پر انرژی و فعال تشریف داری ، یه دقیقه آروم نمی گیری ، هر کاری هم بخوای بکنی ... مامااان!!! بیا اینجااااا!!!

بیشتر مراحل آشپزی و قنادی و شست وشور روبا من تو آشپزخونه میگذرونی! به روش خودت البته که لازم به توضیح نیست!!

پیش از سال نو بلخره اتاقتو جدا کردیم 

درواقع ما به کتابخونه کوچ کردیم و اتاق رو به شما واگذار کردیم ! 

واسه ایجاد روحیه و علاقه مند کردنت به اتاق و تنها خوابیدن مرتب به دوستا وفامیل میگم میدونستین رادمهر تو تخت خودش میخوابه؟!  و حالا شما هرررکی رو میبینی هنور سلام نکرده میگی من تو تختم میخوابمممم! من اتاق دارم ! میز دارم ! صندلی دارم...! ، و شخص مور د نظر رو به سرعت میبره تو اتاق و دعوت به کتاب خوندن میکنه !

همچنان عاشق کتاب و کتاب خوندنی

چند وقت پیش بهت میگم رادمهر دوست داری بری مهدکودک؟ یهو پرید ی هوا که آرررههه!!! گفتم مگه اونجا چه کار میکنن؟!! میگی .. کتابببب میخوننن!!(با خوششحالی) خب دیگه چی؟؟... کتابببب میخونن....دیگه؟؟؟ ... بازی میکنن!!! 

یعنی من عاشق این اولویت بندی فرهنگیت شدم !

شعر های ، عمو زنجیرباف، پیرمرد مهربون مزرعه داره ، اتل متل،. حسنی نگو یه دست گل و چندین متل وشعر کوتاه دوبیتی دیگه رو از حفظی سوره ی توحید رو حفظی ، صلوات میفرستی!

گاهی خیلی بامزه شعر و سوره و هرجیزی رو به ورژن خودت تبدیل میکنی و کلی ما رو میخندونی!

اگه بهت بگیم بخون معمولا ادا در میاری اما موقع بازی که سرت گرم میشه کامل و واضح میخونی!

. تا تنها میشی یا احسا س خطر میکنی میگی مامان هاپو نیاد منو بخوره؟! 

نمیدونم چی شد که اینو یاد گرفتی متاسفانه و تلاش من برای فراموش کردنت به جایی نرسیده !

از این آدمایی که لباس مبدل میپوشن دم در رستورانا وای میسن(نمیدونم اسمش چیه خب!‌) اونقد میترسی که جیغ میزنی و گریه میگیره 

برام جالبه که تو که از هیچیییی نمیترسیدی تو این چند ماه چقدر از این کلمه میترسم استفاده میکنی ، و واقعا هم میترسی!

از حرکت یا حرف یا هر جیز ما بترسی فورا میگی این جوری نکن میترسم‌

..

هر کاری یا ماجرایی رو بارها تکرار و تعریف میکنی

مثلا: مامان! من آب ریختم رو سرم خیس شدم ، تو ناراحت شدی! (تکرار به مدت یه هفته روزی ده بار!)

تا ناراحت میشم از دستت میدوی میای میگی ناراحت نباششش خوشحال باششش بخند ، ببین ... ، و میخندی که ببینم و یاد بگیرم !

 

چند تا ار جمله های بامزه ت

مامان، این چیه؟(اشاره به بینی من)

این دماغ ِ مامان جون

آررره دماغه اینم چشماشه!(شاره به سوراخاش!)

.

باباش:پسرم از خر شیطون پیاده شدی؟

اوهوم...من خر میخوام!

.

خطاب به من که از دستش خیلی عصبانیم و دارم منفجر میشم :

مامان! ناراحت نبااااشششش!!! گریه نکن!!! من پیشتم ! نترسیا!!!

.

حین تبادل نظر من و باباش:

مامان! نظر من چیه ؟؟

.

رادمهر آجی دوست داری یا داداش؟

آجیل میخوام!

.

عروسک خرسی شو گرفته جلو بخاری خاموش:

خرسی برو کنار بخاری سوخته شو! سوخته شو!!

عه سوخته شدی؟ بیا ببلمممم گریه نکنننن!!!

.

..

یه عادت بامزه عجیبی داری! اونم این که حتما موقع خروج از خونه باید چند تا تیکه چیز برداری ببری ! حالا هرچییی

از کفگیر و ملاقه تا کتاب و اسباب بازی! باید دستت باشه که بری بیرون!

ازون عجیب تر اینه که حتما باید یه چیزی هم دستت باشه تا خوابت ببره!

اصلایه مجموعه عکس دارم ار خوابت با کلی اشیا مختلف! 

معقول ترین هاش اسباب بازی و عروسکه و تا کف گیر و اسکوپ بستنی و قابلمه!!! سی دی کتاب و هرچی فکر کنی ادامه داره !

بشدتتت عشق کلاه هستی و گاهی چند روز کلاهت ا ز سرت نمیفته ! مخصوصا بیشتر از همه عاشق کلاه مهندسی هستی که بهش میگی مهندس! یعنی توخواب اگه از سرت بیفته میذاریش سرت دوباره !

به کفش هم همینجور، جدیدا تو خونه هم کفش پاته!

خببب

خیلی طولانی شد

بخوام همینجور تعریف کنم تا صبح فردا باید بشینم همیتجا!

فعلا همینا کافیه 

دوازده فروردین نود وچهار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مادر(رادین و راستین)
12 اردیبهشت 94 2:29
سلام خانمی هزار ماشالله رادمهر جون .... با جمله جمله ای که از نوشته هات خوندم دارم زندگی می کنم. راستین من هم کلی بامزه و خوردنی شده. خوشی هاتون مستدام