دلبری و عشوه درست ساعت چهار صبح!
اصولا رادمهر شبا شاید سخت بخوابه اما تا شش صبح عمیق میخوابه و فقط یکی دوبار حدود دو و نیم و چهار بیدار میشه بدون اینکه چشماشو وا کنه شیر میخوره و دوباره میخوابه
دیشب دیدم اهه اهه هاش درومده از تخت ش اوردمش بیرون و گذاشتمش که شیر بخوره ، دیدم نمیگیره و همچنان میگه اهه اهه ! گفتم باز دلش باد داره بلندش کردم باد دلش رو بگیرم ، باز فایده ای نداشت
پاشدم رفتم یه لیوان آب خوردم و برگشتم ، تا رسیدم به تخت ، تو اون تاریکی زل زده به چشمام و به پهنای صورت لبخند میزنه! نگاه ساعت میکنم ، چهار و ده دقیقه صبحه ! و آقا سرحال و قبراق! شروع میکنه به نشونه ذوق زدگی دست و پا زدن !هه موندم چه کنم ؟! گیج خوابم و این پسرکم عین قند و نبات شیرینی پخش و پلا میکنه کله سحری! هی جلو خودمو گرفتم تو چشماش نگاه نکنم و باش نخندم که یادش نره شبه و باید بخوابه !آخر نشد ! بوسش کردم و کلی با هم خندیدیم! پوشکشو عوض کردم ، با باباشم یه سلام و علیک و خنده ای برگزار کرد و بعدم شیر خورد و خوابید !