شصت و هفت روزگی
زندگی با یه بچه ی دوماهه ، یعنی زندگی با یک دست ! باید بتونین در حالی که نی نی رو بغل گرفتین خونه رو جمع و جور کنین ، تایپ کنین ، غذا رو هم بزنین ، کوکو ها رو زیر و رو کنین و ...
اونم درحالیکه روز به روز تپل مپل تر هم میشه ! درد دست و خواب رفتن و خشک شدن پاها هم که دیگه عادی شده ! به خاطر خوابوندن نی نی رو ی پا همیشه خدا پاها دردناکن ، صبحا به خاطر ساعتها دست زیر سر نینی گذاشتن و شیر دادن هم باید از یه دست برای چند دقیقه اول صرف نظر کرد!
عوض همه اینا چی داریم؟ یه جفت چشم شاداب و زنده که صبح سحری در حالی که پای سینه خوابیده سرشو چرخونده بالا و خوشحال و خندون بهت خیره شده ! و تا بهش نگاه میکنی زیونش و تا ته در میاره و اینجوری بهت صبح بخیر مخصوص میگه!
دو روزه پسرک سرش رو به سمت ما میچرخونه حتی اگه پشت سرش باشیم(پیش ازین با چشماش دنبالمون میکرد) الان قشنگ دنبالمون میکنه با سرش. و به محض اینکه موفق میشه تر چشمای ما نگاه کنه خنده بهشتی شو تحویل میده و طبق معمولا مراسم زبون درازی!!!
-- دل دردهای پسرک خیلی کمتر شده اما هنوز غافلگیر میشیم، مثلا یکی دوروز عالی و بی مشکله راحت میخوره راحت میخوابه و بعد یه روز تمام صبح تا شب رو با حیغ و گریه میگذرونیم، صبورانه این روزا رو هم میگزرونیم به امید تموم شدنشون !