تولد یک فرشته
ساعت احتمالا چند دقیقه ای از هشت صبح روز چهار شنبه دوازده مهر گذشته بود که یه فرشته پاک و مهربون دنیا اومد ، یه کوچولوی سفید و ناز و دوست داشتنی که اول صداشو شنیدم بعدم خودشو دیدم !
کوچولو و ظریف و شگفت انگیز! اولین چیزایی که گفتم اینا بود . سلام پسرم ...!سلام عزیزم ...! تو واقعا پسر منی؟ و یهو همه استرس ها درد ها و خستگی ها جاشو داد به خنده ، خنده ، خنده ! و شعفی که هنوز هست ، هر بار که میبینمش !
خدایا بخاطر این هدیه فوق العاده ممنونم! باید اعتراف کنم با اینکه نه ماه تموم منتظر اومدنش بودم هرگز تصوری از این هدیه تا این حد دوست داشتنی و شگفت ، نداشتم !
رادمهر ، پسر نازنین و دوست داشتنی من و همسر جان ، با وزن سه و کیلو و هفتاد و قد پنجاه سانت ، بدنیا اومد ، اومد و زندگی ما رو وارد یه فصل جدید و البته تمام نشدنی کرد!
این روزا خیلی زمان به سرعت میگذره و همه وقت من با کمال میل در اختیار شازده کوچولوی خونه ست!
به زودی میام و باز مینویسم