دوسالگی
و حالا ما یه پسر بچه ی دوساله توی خونمون داریم !
یه پسرک شیرین ، مهربان، باهوووش، خستگی ناپذیر و دوست داشتنییییی !
بی نهایت دوست داشتنی
پیش از اومدن تو چطور فکر میکردم که میدونم دوست داشتن یعنی چی ، عشق یعنی چی ...
تو خود عشقی ، هنوز بعد از دوسال ذره ای از بزرگی و هیجان ورود معجزه وارت به زندگیمون کم نشده
هر روز که نگاهت میکنم شگفت زده میشم از این همه بزرگی و پیچیدگی خلقت!
خدایا ، چجوری میشه تولد و رشد نوزادی رو دید و سر به سجده نگذاشت؟
خودم رو به موج این دریای عمیق و زیبا سپردم که منو هم همراه خودش کنه ، همراه بزرگ شدن این موجود کوچولوی دوست داشتنی که ، وقتی به مسوولیت نگهداری و تربیت ش فکر میکنم تنم میلرزه ، اما من هم با اون دارم یواش یواش بزرگ میشم
گاهی میگم چرا اینقدر عجله داری برای بزرگ شدن؟؟ صبر کن ! آروم تر! این روز ها رو دوست دارم ببلعم! بچشم ! نفس بکشم
بسکه بی نظیرن ، بسکه خوبن ! بسکه متفاوتن !
حتی حاضر نیستم لحظه ای زندگی رو بدون این کودک شاد و پر انرژی و بی نهایت محتاج به من ، سپری کنم
چرا که این احتیاج یک طرفه نیست !
منم به تو محتاجم طفل کوچکم
من به تو نیاز دارم ... که باشم ! که یاد بگیرم ...عشق رو ... زندگی رو
این همه تلاش ، این همه تکرار ، این همه اصرار تو برای یادگرفتن توانایی های اولیه زندگی من رو به سکوت و فکر وا میداره
اونقدر احساسات و افکار متفاوت و عمیقی رو تو این دو سال و اندی که گذشت تجربه کردم ، که واقعا زبانم از بازگویی و توصیفشون قاصره
مخصوصا که من نه قلم شیوایی دارم نه زبان گویایی
من اصلا نمیتونم با کلمه عشق و احساسم رو بهت بازگو کنم پسرک شیرینم
اما بدون که بی نهاییییت دوستت دارم
از خدا میخوام که هیچ وقت تنها ت نذاره ، تا همیشه برای من نگه ت داره
دلم میخواد با همه ی وجود ت خدا رو درک کنی
اون وقت من دیگه نگرانی و غمی ندارم
از خدا میخوام کم و کاستی های منو ببخشه و کمکم کنه برای تو کم نذارم
نه فقط در خورد و خوراک و پوشاک و ... نه ! در شکل دادن به دنیای تو! در آموختن زندگی به تو ! در عشق ورزی به تو !
چرا که هر چه نگاه میکنم میبینم که تو آینه ی من و پدرت هستی !
و این من رو خیلی نگران میکنه
در مقابل کار های خودم و تربیت خودم ! احساس مسوولیت میکنم !
چرا که هر چه کنم بی شک در تو تاثیرش رو میبینم !
خدا ی خوب و مهربون
مواظب پسرکم باش
مواظب ما باش
تولدت مبارک پسر پاییزی من