بیست و دوماهگی و دو تا دندون جدید
بیست و دوماهگی و دو تا دندون جدید کلا روند ماه به ماه نوشتن تو این وبلاگ داره به خاطره تبدیل میشه !
نمیذاری خب وروجکم! تا لبتاب بیاد وسط بدو خودتو میرسونی و موس و کیبرد و کلا مال خودت میکنی
این روزا ، حسابی بازیگوش وشیطون و شیرین زبون شدی، روند پیشرفت صحبت کردنت خیلی سرعت گرفته
تقریبا همه چیزی رو که میشنوی فورا تکرار میکنی اما در قالب تک کلمه ،اما جمله هم میگی ، مثلا؟ دوستت دارم!!!
یعنی من کشته ی این جمله تم! اما بیشترین کاربردش کی هاست؟؟
وقتی صدا ی مامانی درمیاد!! به محض اینکه صدام عوض میشه و نگاهم سنگین ، اول یه مامان کششش دار میگی ...بعدم میپری میای خودتو جا میکنی تو بغلم و دستاتو دو ر گردنم حلقه میکنی و میگی دوسیت دادم!
دیگه چیا میگی؟
عزیزم!
بلم : بغل
بابوش: باهوش
می بون : مهربون
ابی : قوی
با اودا : با خدا
مومین: مومن
اشم: چشم
ابَر: علی اکبر
علی یاضا: علی رضا
انجیری : هلو انجیری
دوبونه: صبحونه
اذا : غذا
اوبالی: دوبالی: گلابی
تاتاشی یا تاتایی: نقاشی
و کلییییی کلمه دیگه که راستش الان دیگه ذهنم یاری نمیکنه
خیلی خیلی به ابراز محبت کردن توجه نشون میدی و خیلی حواست هست ازدستت ناراحت نشم
اگه صدای من یا بابایی بلند بشه فورا میای به یه صدای مظلومی میگی باابااااا ،،، مامااااان!
دو تا دندون آسیاب؟ آسیا؟ جدید بلخره تو دو هفته گذشته درومدن، چند روز بود همش دستت تو حلقت بود ، بهونه میگرفتی ، تا موقع مسواک زدن دیدم بعلههه دندون داره درمیاد!
خمیر های خونگی برات درست میکنم و رنگ میکنم خیلییی دوست داری میگی نمیر! به خمیر
البته همیشه آخر ش میخوریشون و باید با یه کلکی از چنگ ت درش بیارم
اصرارررر داری حتما موقع آشپزی تو هم کمک کنی ! مثلا قارچ خورد کنی ، کتلت ها رو با دست برام شکل بدی!!! و اگه خدای نکرده دستتو پس بزنم اشک و زاری ت راه میفته
از نقاشی خیلی خوشت میاد ، بیشتر دوست داری روی دست و پای خودت نقاشی بکنی ، یا من برات هرچی میگی بکشم و هی درموردش برام حرف بزنی
صبحونه خوردنت خوبه ، پنکیک ، کورن فلکس و شیر ، فرنچ تست و همچنان پنیر که خیلییی دوست داری صبحونه ته ، اما ناهار و شام ..... :(
بستنی خیلیییی دوست داری و راه میفتی میری در یخچال میگی مننی مننییییی.. mana niii
تا من پاشم و بیارم بدم دستت کلی رقص و پایکوبی میکنی براش!
هندونه خیلی دوست داری و خربزه ، گلابی یا اوبالی! خیلی دوست داری
برای خواب ، اگه ظهرا نخوابی شب مشکلی نداریم تقریبا، یه قصه ی شنگول و منگول یا شعر یا لالایی و تمام!
تو تخت خودت که کنار تخت ما چسبیده میخوابی البته اولش میای میچسبی به بغل من و بعد که خوابت گرفت خودت میری تو جات
امااااا اگه ظهر خوابیده باشیییی
دیگه هرچی داستان قصه و شعر و لالایی و ...نخیر فایده نداره
آب بازییی! بزرگترین تفریحت
هربار برا تعویض پوشکت وارد حمام میشی بدو میری سراغ چهار پایه و میگی صندلا!
بعدم میخوای استخر بادیتو آب کنم ، و خلاصه هربار کلی قصه سر هم میکنم تا از حموم درت بیارم
حتی وقتی آب بازی میکنی ، بعد از یکی دوساعت که دیگه من دارم غش میکنم آخرم رضایت نمیدی بیای بیرون
یکی از خوشحالی های من علاقه ی خیلی خیلی شدید شما به کتابه !
هر ساعتی از روز شما یه کتاب دستته و داری یا خود ت میخونی به روش خودت! یا من باید بشینم کنارت(اکثر مواقع) و همه ی عکسا مرور شه ، داستانش خونده شه اونم نه یک بار!!! اونقدر ی که من دیگه کلا کف میکنم و فشارم میفته !هههه
خیلی جدیدا برا رسیدن به خواستت گریه و زاری های عجیب و غریب راه میندازی . اما من و بابایی محلت نمیزاریم که عادت نشه برات
جالبه آخرشم خودت میای با حالت با مزه ای گریه تو ادا دار میکنی و میندازی خودتو تو بغلم!
یه چیزی م بگم برا دل خودم !
همیشه عاشق بچه کوجولو ها بود م که وقتی حرف میزدن باید برمیگشتی به مامان ش میگفتی چی گفت؟ و مامانش ترجمه میکرد! الان دقیقا همونجوره! رادمهر تو جمع مثلا میره به کسی چیزی میگه و طرف رو به من میگه چی؟ منم ترجمه میکنم!
آي کیف میکنممم! زبون فسقلی مو خودم و خودش میدونیم وبس!
یه چیز حالب تر اینکه وقتی رادمهر کلمه ای رو چپلکی میگه به جای درست کردنش ، اون کلمه رو زبون ما هم میفته !!!
امیدوارم بتونم زودتر آپ کنم دفعه ی بعدی رو!
