مگه تو خواب ببینم!
من و بابایی از اون عاشقان سینه چاک سفریم که هر جور سفری رو هم دوست داریم و اصلا سخت نمیگیریم که این سفر با بهترین امکانات و هتل خوب و ... باشه یا یه سفر ساده با چادر سفر و هیچ امکانات رفاهی ، بیشتر دنبال اینیم که بهمون خوش بگذره (به سبک خودمون! )
اما همین زن و شوهر عشق سفر آسون گیر الان شش ماهه هیچ جا نرفتن! فقط به خاطر گل روی شما!
بله عزیزم ! از وقتی تشریف فرما شدی مادر خانوم داره خودشو میکشه که آقای پدر دستشو بگیره ببره تا یه ولایتی ، دشتی ، کوهی جایی سیاحت ، اما پدری که ایشون باشن ! هیچ رقمه اجازه نمیدن
میگن خطر داره
خلاصه که وقتی تا الان که دکترهاشم اجازه میدن ما سفر نرفتیم ، دیگه از الان به بعدش که اصلا نمیشه جایی رفت ، من که دارم با تپل شدن روز به روز شما سنگین تر میشم و خب حتما خطر سفر هم بیشتر
اما
اما ببین چقدر من خسته م که تو خواب و رویام هم پر شده فکر سفر !
این چند وقت همه ش تو حسرت رفتن به کنار دریا و ساحل بودم ، طوری که چند شب پیش تمام مدتی که خواب بودم ، خواب دیدم کنار دریا نشستم پاهام تو آب و با موجها بازی میکنم ، و از همه جالبتر اینکه با شازده کوچولو م هم که تو دلم بود صحبت میکردم !!!
صبح که بیدار شدم واقعا احساس میکردم تمام دیشب رو تو ساحل گذروندم! (توخوابم هم شب بود!)