نی نی در رستوران

میدونستیم نمیشه یا سخت میشه ! اما دیگه واقعا تو خونه موندن سخت شده ! روز عید رو خونه موندیم و مهمونی هم که دعوت بودیم نرفتیم ، بابای نی نی هم پیشنهاد داد بریم شام رو بیرون بخوریم 

باز خوبه رستوران پیشنهادیش رستورانی تر و تمیز و خلوت و دنج بود!‌ 

به محض ورود  و نشستن نی نی جان بیدار شد و شیر خواست ! شیر خورد ما هم یه سری به سالاد ها زدیم (‌نوبتی ! )‌ و دیگه هر چند دقیقه بیدار شد و به خودش پیچید طفلی دلش درد میکرد، غذا که رسید رسما رفت رو دور اوج گرفتن ! دیگه همسری پا شد و هی میچرخوندش ، یه لقمه میخوردم و یه نگاه میکردم ببینم کجان! اونم میومد نی نی رو میذاشت تو جاش یه لقمه میخورد نی نی بیدار میشد ! 

خلاصه به سرعت رستوران رو ترک کردیم ! 

اما خوش گذشت ! :)

( یاد روزایی که بی خیال رستوران میرفتیم و همسری با دیدن بچه های کوچیک همراه مردم اخماش تو هم میرفت که آدم با بچه کوچیک اینجا ها نمیاد !!! بخیر! اونوقتا مدام به همسری میگفتم خودت رو هم میبینیم ! حالا دیدیم و با یادآوریش چقد خندیدیم !