بیست و یک ماهگی
خب اینم از بیست و یک ماهگی! عین برق و باد میگذره . سرعت تغییرات آقا کوچولو مون هم حسابی زیاد شده !
پسرکم این ماه یهو به ماشین علاقه مند شد و تمام توجه و تمرکزش معطوف به ماشین هاشه ! تمام روز ماشین بدست داره روی همه جور سطح مختلف امتحان رانندگی میکنه ! گاهی تمام ماشیناشو به ردیف میکنه ، گاهی اصرار داره همه رو با هم بغل کنه که آخرشم جیغش درمیاد!! چون همه شون جا نمیشن خب! مثل چند روز پیش که یهو صدای جیغ و گریه ش بلند شد، هراسان و نگران دویدم تو اتاق ، داشت شر شر اشک میریخت و از ناراحتی و عصبانیت قرمز شده بود... چرا؟؟ چون نمیتونست همزمان ماشین پنجم رو که خیلی بزرگم بود برداره!!!
این وضعیت تو تما م روز ادامه داره و با ماشین میره حموم ، میره دسشویی میره خونه مامان بزرگ ، میره مهمونی و میره توی تخت! حتما باید یکی دوتا ماشین تو بغلش باشه تا بخوابه!!
عاشق ماشین بازیشم ! اینقده بامزه رو زمین میکشه و سرگرم میشه و یه چیزاییم میگه !!!
یه ماهی ، شایدم بیشتر هست که یه ن گذاشته آخر ماما گفتناش ، میگه مامان! و من قند تو دلم آب میشه .
مدتیه هر جواب مثبتی رو با آ گفتن همراه میکنه! مثلا اینو میخوای؟ آ !
و از اون بامزه تر ، آها گفتنشه ! اینم از کلمات کاملا شخصیه خودشه ! وقتی متوجه منظورش میشیم یه آهاااا یه کشدار میگه !
پسرم همچنان عاشق ماهه!
یه چیزی که برام خیلی جالبه ، تشخیص بالای جزییاته ، من خودم خیلی وقتا متوجه علامت و تصویر کوچیکی که روی خیلی بسته بندیا یا تو کادر تصویر تلویزیون یا ... هست نمیشم ، واقعا نمیبینم ها! بعد میبینم مثلا پسرک داره یه سره میگه ماشین ماشین ماشین ... و به قوطی دنت روی کابینت اشاره میکنه ! هی میگم کو مامان ماشین کجاست؟؟ آخراش دیگه عصبانی هم میشه و من تازززه میبینم یه ماشین کوچووولوی یه سانتی روی قوطی دنت هست!!! یا توی یه طرح شلوووغ یه ماهی کوچولو میبینه یا ... و ازین قیبل!
دیشب توی پاساژ یهو چشمش افتاد به ویترین پررر از ماشین یه فروشگاه ، دیگه مرد میخواست بیاد ایشونو جمع کنه ازونجا! چنان با عشق و علاقه و هیجان داد میزد ماشین ماشییین ،،، مامان بیا ماشین ،،، بابا،،،ماشین!!! که همه نگاهش میکردن ! مدام هم مارو صدا میکرد بریم تو لذت تماشاکردنش شریک شیم !
من و بابایی هم واقعا کم اورده بودیم و علارقم تصمیمی که داشتیم که نذاریم هرچی خواست براش بخریم .. به این نتیجه رسیدیم یه دونه ماشین براش بگیریم ، البته نه همون لحظه ، من بردمش تو پاساژ چرخوندمش و بابایی رفت براش یه ماشین کوچیک خرید و اومد ، و از دیشب تا حالا این ماشین از دستش جدا نشده !!!
پسرکم حسابی داره به باباش علاقه مند میشه ، هر روز بیشتر از دیروز!
روزی چند بار سراغشو میگیره یا میره سراغ وسایلش... وقتیم که صدای در میاد، هیجان زده میپره هوا میگه بابا،،،،بابااااا!!! و کل مجتمع میفهمن باباش اومده ! بعدم شروع میکنه با هیجان چیزایی رو براش تعریف کردن و دویدن دور و برش!
بابایی مهربون هم که منتظر این روزا بوده ، همه جوره با پسرک رفیقه ، از کولی دادن و سواری کردن! تا کتاب خوندن و بازی و حموم ... خلاصه دنیایی دارن پدر و پسر با هم !
کلمه های جدید
بابا دودوگ! بابا بزرگ
مامان جووون یا مامان دودو ! مامان بزرگ
مامان باتی ! مامان فاطی
ماشین یا ماهین ! ماشین
داداش علی!
هندوووون ! (با و کشیده) هندونه ،به طالبی هم میگه هندون!
دندلی! صندلی!
دم پا ! دمپایی
بالا بالا! بذارم بالا!
بگل ! بغل
و ... دیگه یادم نمیاد !
الان دو ماهه که از عکس ماهگرد خبری نیست !
چرا؟
چون شازده عمرا یه جا بند نمیشه !