رادمهر شیرینم

-صبحا بیدار که میشی سر میکشی ببینی بابایی سر جاش خوابیده یا نه ؟ اگه نباشه فورا سرازیر میشی ازتخت میری تو خونه دنبال بابا ... صداش میکنی بابا..باباااا...! با یه لحن بامزه ای که انگار داری میگی کجایی بابا بیا بیرون! آخرشم که بابایی پیدا نمیشه ! 

چند دقیقه بعد میبینم با یه کلاه یا تی شرت بابایی (که طبق معمول روی صندلی بوده نه روی گیره!) بدو میای سراغم و میگی بابا! یعنی بکن تنم ! الهی فدات شم ! میخوای لباس بابا رو بپوشی که بابایی رو کنار خودت حس کنی؟ چقد تو مهربونی آخه؟

-یه وقتا دارم کارامو میکنم مثلا سیب زمینی خورد میکنم یا چیزای اینجوری ، میام میشینم کنارت تو هال که با خیال راحت بازی تو کنی و نیای تو آشپزخونه ، یهو وسط بازی یا تماشای تی وی میای خودتو به زووور میدی تو بغلم و همینجور که سرتو میذاری رو سینه م یه نفس عمیییق میکشی که من روحم پر میکشه مامانی ! کاش دکمه پاز داشت زمان این جور وقتا! ولی اشکال نداره چون تکرارش بارها و بارها شیرین تر از قبله .

-داری تو آشپزخونه بازی میکنی یهو چشمت میفته به گیره کاغذ ، فورا اول به  من نگاه میکنی تا موقعیت من و بررسی کنی و بعدم سریییع گیره رو بر میداری! بی هیچ حرفی با اشاره میگم گیره رو بدی... یه لبخند پهنننن میزنی و میگی نه ! دوباره با سر اشاره میدم که بدش! یهو میگی هیییییی !!!! با قیافه بهت زده و به یه جای فرضی تو دور دست اشاره میکنی ! و بعدم سریع جیم میشی!‌

آخه فسقلییی!!! حالا دیگه منو گول میزنی؟ منو میپیچونی؟ وروجک ! ما رو باش دلمون خوشه حواس کیو پرت میکنیم و گول میزنیم ! آقا خودش استاده حواس پرت کردنه!

پ.ن: این هییییی ! گفتنات خیلییی باحاله! خیلی وقته یاد گرفتی تا اتفاقی میفته و یا مثلا چیزی میبینی که انتظارشو نباید داشت ، یا یهو چیزی میفته همچین محکم و بلند میگی هیییییع!!! و صد البته بیشتر انگار میخوای ما حواسمونو جمع کنیم به اون مسءله نه اینکه اونقدرا متعجب باشی واقعا! جدیدن هم که برای گول زدن ما یه جارو نشو ن میدی میگی هییییع! 

عاشقتم فسقلی

---

دوستای عزیزم ، پستای قبلی بخشیش خصوصی نگاری بود ، میخواستم نوشته هام تو دوبخش باشه و بخش ادامه مطلب رو رمز دار کنم اما نمیدونم چرا هرکاری کردم همه ی مطلب رمز دار شد! ظاهرا باید از خیر ادامه های رمز دار بگذرم ، مِن بعد فقط اون ادامه ها رو جداگونه و بصورت رمزدار پست میکنم . ممنون که میخونید ما رو :*