شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

شازده کوچولو

چه خوبه هنوز تو دلمی!

1391/4/20 3:44
نویسنده : مامان
257 بازدید
اشتراک گذاری

شازده پسر جان!

دو سه روز گذشته رو من خیلی سخت گذروندم ، همش درد و دلپیچه و سر درد و ... 

خلاصه با این اوضاع که نه میشد چیز درست و حسابی خورد نه حتی مسکن و آرامبخش مصرف کرد روز  و شبایی داشتیم ‍‍‍‍‍! حالا همه اینا به کنار شوکی که دیشب بهم وارد شد رو بگو ...!

دیشب اونقد دل درد و کمردردم شدید شد که باز طبق معمول! سر از اورژانس بیمارستان همیشگی در اوردیم ! دکتر شیفت معاینه کرد و مشکوکانه! هی آزمایش گرفت و سوال و جواب کرد

آخرم فرستاد از زایشگاه ماما بیاد برای بررسی وضعیتم ، چون با سرم و استراحت یکی دوساعته اونجا حالم بهتر نشد ، جواب آزمایش ها هم نرمال بود

ماما هم تا اومد معاینه کرد شروع کرد به پچ پچ با همکارش ! بعد م گفت کجات درد میکنه گفتم معدم ! گفت کو معدت ؟‌ گفتم اینجا! خنثی گفت عه اینجا معدس؟؟؟ متفکر اینجا رحمه!!!‌گفتم عه به خدا قبلا اینجا بود !!‌! دوتاشون زدن زیر خنده !‌

بعدم با دستگاه صدای قلب نینی  که شما باشی رو چک کردن، و بعدم گفت اینا انقباض زایمانیه !

گفتم یعنی چی؟ و سعی کردم خونسرد باشم ! گفت یعنی انقباض داری دیگه ، باید منتقل شی بیمارستانی که امکان نگه داری نوزاد نارس رو داشته باشه! همین الانم باید بری که یا جلوشو بگیرن یا اگه نی نی دنیا اومد نگهش دارن
وای اینو که گفت دیگه من دست و پام شروع کرد به لرزیدن!

خدایا !‌آخه الان؟ نه! نی نی م هنوز کوچولوهه هنوز یه کیلوهه ، اگه نمونه چی؟ وای یعنی سزارین میشم؟

خلاصه که تا همسری کارامو کرد و منتقل شدم یه بیمارستان دیگه کلا تو شوک بودم! 

تو بیمارستان بعدی ماما خیلی خونسرد معاینه کرد و گفت این که انقباض نیست بابا!‌مال همون دلپیچه ست‌!!! 

وای نمیتونم خوشحالیمو تو اون لحظه توصیف کنم!  یه نفس راحتی کشیدم ! 

یعنی نی نی نمیاد ! آخیششش ! 

این اتفاقا کلا چند ساعت طول کشید اما تکون محکمی بهم داد ! یهو فکر کردم واقعا چیزی نمونده!‌

این دو ماه هم خیلی زود میگذره ،،، اصلا اگه میخواست بیاد چی؟ 

من آماده بودم؟ نه! حتی وسایلش رو درست جمع  و جور نکردم! خونه که هنوز تو مرحله اساس کشیه ! 

خودم چی؟ یه نی نی نارس ! وای خدا تصور یه نی نی یک کیلویی تو دستگاه .. دلم رو فشار میداد

خدایا شکرت که به خیر گذشت

-صبح بی اندازه از بودن نی نی تو دلم خوشحال بودم! مژه

- تو اون وضعیت که من داشتم از ترس سکته میکردم قیافه بابای نی نی دیدنی بود! یه لبخند ذوق داری میزد و میگفت یعنی داره دنیا میاد؟! لبخند هه نمیدونم واسه حفظ روحیه من اینقد خوشحال بود یا واقعا از دنیا اومدن نینی حتی زود هنگامش خوشحال شده بود !؟ خنده

تو اون شرایط دیدن قیافه خسته و نخوابیدش که یهو خندون شد انصافا کلی ترس منو کم کرد ! زبان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان کیان کوچولو
27 تیر 91 13:15
عزیزم مرسی که به وب پسرم اومدی خوشحال شدم ... امیدوارم دوستای خوبی باشیم و بارداری خوبی رو تا انتها تجربه کنی...


آیه ی عشق
27 تیر 91 19:01
وای اون اولی چه مامای احمقی بوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من جات بودم برمیگشتم یه مشت محکم میزدم همونجایی که فکر میکنه رحمش اونجاست!!!!

-------
ههههه آره باباش خیلی دلش میخواست بره همین حرکتو پیاده کنه !!!