یک سال و نیم
دوازدهم فروردین یک سال و نیمه شدی پسرکم
عددها و تاریخای دور و درازی که رسیدن بهشون خیلی طولانی به نظر میومد ، یکی یکی دارن میرسن و تبدیل میشن به گذشته!
یک و سال و نیمگی ، مقطع زمانی حساس و مهمی تو رشده ، تغییرات زیادی رو باید منتظر بود. راستش تو همین دو سه هفته ی اخیر خیلی ناگهانی تغییرات زیادی هم داشتی ! اخلاق و رفتارات عوض شده ، بعضیاش واقعا متعجبم میکنه! اصلا انتظارشونو نداشتم! مثلا یاد گرفتی قهر میکنی، گریه میکنی، جیغای ناجور میکشی !
اگه چیزی رو بخوای و ندیم بهت یهو خودتو پهن زمین میکنی طاقباز و کله تو م میکوبی زمین و جییییغ و گریه !
به خاطر این بی هوا پرتاب کردن خودت ، گاهی م سرت بدجور میخوره به در و دیوار و میز و ،،،! اما باز از رو نمیری!
واقعا این کارت مارو متحیر میکنه موندیم حیرون این چیزا رو از کجا یاد گرفتی؟! اصلا جیغ و قهر ندیدی که بخوای یاد بگیری پس جریان چیه؟!
بعضی کاراتم مضحکه ولی در نهایت کلافه میشی جیغت در میاد ! مثلا میخوای بری بالا صندلی ، میذارم بالا میخوای بیای پایین ،دوباره میخوای بری بالا!خلاصه تکلیفت با خودت معلوم نیست همزمان هم میخوای بری بالا هم میخوای پایین باشی!!!
گاهی م میزنی ! البته خیلی کم ، و البته برام این خیلی عجیب نیست ، چون گاهی تو بازی با بچه ها دیدم که میزنن و بعید نیست از اونا یاد گرفته باشی.
مدام دستت تو دهنته و داری باز دوتا دوتا با هم دندون در میاری، و همینم خیلییی کلافه ت کرده ، خواب شب من رسما تعطیل شده ،چون تمام شد اصرار داری مم از دهنت در نیاد! و خدا میدونه این چقدر منو خسته میکنه ، به خاطر این همه بی خوابی و بدخوابی هام خیلی عصبی و خسته م تو طول روز،
دیگه دارم خیلی جدی به از شیر گرفتنت فکر میکنم ، و راستش... خیلی دلتنگم از الان :(
برای مم مم گفتنات، برای نگاهای شیطون و قشنگت موقع شیر خوردن، برای نوازشایی که با دست کوچولوت میکشی به تنم موقع شیر خوردن ، برای نفس عمیقی که تا مم رو میذاری دهنت میکشی...
اما اینم مرحله ی مهم و واجبیه ! اول و آخر باید از شیر جدا شی.
گمونم برای من هم به اندازه ی تو سخت باشه :(
فردا داریم میریم سفر ، کرمانشاه. امیدوارم با این ورژن جدید شما پشیمون نشیم !! و همون پسر خوش سفر و خوش اخلاقمون باشی تو این سفر مون هم.
واقعیتش اینه که شدیدا به این دور شدن از خونه نیاز دارم ، اونقد که این چند هفته خسته و عصبی شدم احتیاج دارم کمی دور بشم ، دلم میخواد تجدید قوا کنم ،دوست ندارم یه مادر خسته و کلافه باشم ...
راستی یه چیز دیگه ... چند روز پیش وقتی حسابی از کارات متحیر مونده بودم و داشتم تو ذهنم این تغییراتو بررسی میکردم و دنبال دلیل و راه کار میگشتم ، یادم به کتاب مادر کافی افتاد، رفتم سراغش ببینم چی توصیه کرده ، اصلا این چیزا عمومیت داره یا مشکل منه !؟
خیلی جالب بود که وقتی قسمت نوپا (هجده ماهگی تا سه سالگی ) هر خطی میخوندم خندم میگرفت! آخه دقیقا مو به مو شرح حال تو بود !!! وقتی با دوستای همیشگیم ، همراهای دوران بارداریم مشورت کردم ، باز همه عینا همین حرفا رو میزدن !
ظاهرا همه این تحولات اقتضای سن و دوره شماست!
و همه مقالات و کتابا شدیدا توصیه کردن به صبوری و آرامش والدین !
دارم همچنان مطالعه میکنم ، سعی میکنم بخش هایی از کتاب رو اینجا هم منتقل کنم
راستش خوندن چندباره ی این مطالب و یادآوری این موضوع که همه اینا مقطعیه و درست میشه ! کمی آرومم میکنه !
ضمن اینکه
مدام به خودم یادآوری میکنم که ... رادمهر یه بچه ست ! و در حال بزرگ شدن ! و بزرگ شدن ، رشد ، واقعا سخته!
و همش به این فکر میکنم که خود رادمهرم داره روزای سختی رو میگذرونه ، نه درست میتونه حرف بزنه که خواسته ها و منظورشو برسونه نه اونقد مثل قبل کوچولوهه که کاری به پیرامونش نداشته باشه ! خداییش وضع سختیه !