هفده ماهگی
هفده ماهه شدی کوچولوی من
شیرین تر و جذاب تر از همیشه
این روزا ، بیشتر از همیشه وابستگی به من نشون میدی، همه جا تو خونه دنبالمی ، و اصرار داری بیام کنارت بشینم تا مشغول بازی شی، یا باهات بازی کنم
انصافا بازی کردن باهات خیلی لذت بخش شده ، و دیگه بیشتر بازی ها کاملا دو طرفه و با هیجانه!
توپ بازی ،دنبال بازی ، ساخت برج با مکعب ، بازی با کارت ها ، کتاب خوندن ، آب بازی و ... خلاصه هر بازی که بتونیم میکنیم.
روز به روز بیشتر میفهمی، و ما هی غافلگیر میشیم ! انتظارشو نداریم خیلی چیزا رو متوجه بشی ولی میشی و ما جا میخوریم ! اونقد سریع داری بزرگ میشی که ما جا می مونیم خب !
هرچیزی رو بگم برو از تو اتاق یا کشو بیار فورا میری میاری(مگه اینکه وسط راه چیزی ببینه و کلا مشغول شه و بیخیال شه !)
هر حرفی بزنیم که بار احساسی داشته باشه فورا واکنش میدی، مثلا حتی اگه قربون صدقه ت برم میای خودتو میندازی تو بغلم !
تو خونه که مشغول بازی هستیم هر کلمه ای رو سعی میکنی تکرار کنی ، اما معمولا تو جمع یا در صورتی که کسی از ت بخواد چیزی رو بگی ، اصلا!!!
عاشق بابایی هستی !
اگه تو خواب عمیق باشی و صدای بسته شدن در خونه بیاد فورا با چشم بسته میپری میری از تخت پایین میری دم در ! چون میدونی یعنی بابایی اومده یا رفته !!!
و اگه رفته باشه.... وایییی ...گریه و زاری! البته به سرعت حواستو پرت میکنم و زیاد طول نمیکشه
سعی میکنی لباساتو خودت در بیاری و بپوشی ، منم کمکت میکنم تا یاد بگیری
شیر چی میگه؟... خخخخ(صدای غرش مثلا!)
خروس ؟ ... قوقو قوقو !
هاپو؟... هاپ هاپ . یا آپ آپ!
ببعی ؟!...بع بع !
پیشی؟... میو میو . یا موو مووو!
چیا میگی...
تقریبا هر کلمه ای رو با آوای خودت میگی ،
مثلا
بابا بو ...بابابزرگ
ا َ ا َبَ ... علی اکبر!
داب بادی ،،،، تاب بازی
و مثل اینا
تا از خواب بیدار میشی میای کنترلا رو میدی دستم میگی با... با! یعنی بیا بیا .. روشن کن برام
بعدم میزنی یه کانال برفکی میگی هیییی(صدای بهت و تعجب مثلا!) که بیا ببین من چی کار کردم ! فسقلی میخواد ما رو مثلا بذاره سر کار و بترسونه! بعدم کنترلو میده که بذارم کانال قبلی!
عاشق کلاهی ! هرچی دم دست بیاد میذاری روسرت!
وای عکس گرفتن ازت خیلیییییییییی سخت شده ! تا دوربینو نگیری ول نمیکنی!
بعد جالبه تا بهت میگم برو بشین ازت عکس بگیرم تا بهت دوربینو بدم ، تند تند میری تو جایگاه و پشت سر هم میگی عکس عکس عکس!!! ولی تا من میام میگی بده بده بده !
این بده بده بده گفتنات شهره خاص و عام شده !
نه گفتنات هم !
جدیدن باشه هم میگی ! اما کی بشه و کجا بگی !!!
سرت کج میکنی به چپ و میگی با...!یعنی باشه !
اینجور جاهاس که میخوام بخورمت!
میگیم مامانو ناز کن (یا بابا رو ) اول چند بار صورت خودشو ناز میکنه ! بعد میگیم نههه مامان رو ناز کن ! این بار آروم آروم با اون دستای کوچولوش صورتمو ناز میکنه :*
یا میگیم ببوس... میاد تند تند میبوسه ! با اون لبای کوچولوی شیرینش :*
چند روز پیش بعد از شیر خوردن خوابش برد و طبق معمول همیشه اومدم یواش از کنارش بلند شم و برم دنبال کار و زندگی! که تو همون حالت خوابالو برگشته با جدیت و یه کم اخم همونجور که با دستش میزنه به بالشت و بهش اشاره میکنه میگه با..مَم! ...با.....! مم ..مم ! (یعنی بیا بخواب اینجا مم بده کجا در میری !:))))) )
دو سه روز پیش یه سری برچسب رو از تو خرت و پرتا بیرون اوردی که یکیشون یه برچسب کیتی بود ، کلی باش اختلاط کردی و ذوق کردی بعد یهو پریدی تو آشپزخونه و هی منو صدا میکردی و ادَ بدَ میکردی، اومدم تو آشپزخونه میبینم داری بالای کلید پریزای کنار یخچال رو اشاره میکنی . تعجب کردم که چی میگی ... نزدیک که اومدم دیدم عه! یه برچسب لنگه همون کیتی به دیواره ! من گیج اصلا یادم نبود این اینجاست ! فسقلی خان میخواستی به من نشون بدی اینا شبیه همن !
خدایا شکرت برای این هدیه ی شیرین، شکر
- واقعا حافظه م خیلی وقتا یاریم نمیکنه، خیلی چیزا بود میخواستم بنویسم! ولی فقط یادمه بود! چی بود رو یادم نیست !!!