شانزده ماهگی
رادمهرجانم ، یک سال و چهار ماهه شدی . خداروشکر
عزیزکم خونه لبریز وجود شاد و مهربون توئه
و این روزا در چه حاله پسرک شیرین ما؟
این روزا حسابیییی ددری شده و هنوز صبحا چشم باز نکرده رفته دم در میگه باز! در ! ددر!
اونقد اصرار و گاهی گریه میکنه که آدم دلش کباب میشه :(
البته حتما روزی یه بار میبریمش بیرون ، اما امان از وقتی بابایی میره سرکار ...گریه و زاری :((( این جور وقتا تنها راه چاره سرگرم کردن ، یا پیشنهاد آب بازیه ! بدو میره دم در حموم و کمی قائله میخوابه !
نسبت به قبل خوابش خیلی خیلی کم شده ، بیشتر روزا فقط یه بار میخوابه ! یعنی از حدود نه صبح که بیدار باش میزنه تا ده شب فقط یه بار حوالی عصر ! اونم دیگه بیهوش میشه ! و تا جایی که میتونه مقاومت میکنه ها ولی خب کم میاره !
خورد و خوراک همچنان هیچ پیشرفتی نداره ، فقط شیر، و کمی ،در حد چند قاشق غذا ، بعضی روزا همینم نه !
بی نهایت تکرار و تقلید رو دوست داره و طوطی کوچولوی ماست ! هر کاری و هر صدایی رو فورا تکرار میکنه ! بساط قر و آواز همچنان به شدت برقراره ! تا میگیم بریم تلویزیون عمو پورنگ ببینیم میدوه میره کنترلا رو میاره و با اشتیاق ( و قر های ریز!!!!) آماده میشینه به تماشا!
-چند روز پیش مجبور شدم در حالی که تنها بودم برم حموم یه دوش فوری بگیرم ، میدونستم گریه میفته اما چاره ای نداشتم، تی وی رو روشن کردم و پریدم تو حموم ، که دیدم گریان اومد دنبالم ، از همون تو حموم خواهش کردم مامانی برو بشین عمو پورنگ رو نگاه کن من زود میام،،، یهو دیدم صداش قطع شد! درواقع هیچ امیدی نداشتم بره و فقط میخواستم با حرف زدن زمان بگذره! اما دیدم رفته خیلی آقا وار ! نشسته جلو تی وی داره تماشا میکنه!!! اونقدی ذوق کردم که خدا میدونه!
- ادای خرپف کردن بابابزرگ رو در میاره نیم وجبی و همه روده بر میشن از خنده ! تا بهش میگن بابابزرگ چی کار میکنه میگه خخخخخ ُ !!!
- تا حالا ندیده بودم از صدایی یا چیزی بترسه ، اما چند روز پیش یهو از صدای دریل و مته کاری همسایه (که انصافا خیلی وحشتناک و بلند بود) چنان تکون خورد که گریه ش گرفت و با وحشت پرید تو بغلم!
- تا چند وقت پیش رضایت نمیداد کلاه سرش کنیما! حالا در حدی عاشق کلاه شده که حتی کاسه ببینه بر میداره میذاره تو سرش ! حتی تو حموم باید کاسه پلاستیکی که مخصوص خودشم هست اتفاقا تما م مدت رو کله ش باشه !
- امان از وقتی چیزی رو بخواد ! امانننننن ! اشک ما رو در میاره ! هیچ جور گول نمیخوره و حواسشم پرت نمیشه !
-هرجا بخاری یا آتیش یا حتی بخار روی لیوان چای رو میبینی اوووف اوووف کنان دستشو به علامت هشدار برای ما تکون میده !
-به محض اینکه تصمیم به ددر رفتن میگیره شروع میکنه بای بای کردن با بقیه حضار!
-بیشتر اوقات روز یه چیزی (که هرچیزی میتونه باشه ) مثل خودکار، یه ماشین خیلی کوچیک ، گیره لباس ،،،، و امثال این رو خیلی جدی و پیگیر تو دستش نگه میداره ! و حتی اگه موقع شیر خوردن از دستش در بره حتما دوباره میگیره و مشغول میشه !
-عاشق دنبال بازیه !
-خیلی خیلی به کتاب علاقه منده ، هرجا کتاب ببینه باید بشینه باز کنه و شروع کنه به زبان خودش به خوندن ! به منم اصرار میکنه براش بخونم.
-خیلی ریزه ریزه های دیگه رو موقع نوشتن فراموش میکنم! اگه یادم بیاد اضافه میکنم
- تو فکر م که شیر شب رو قطع کنم، این کار برنامه و انرژی و همکاری شدید بابایی رو میخواد ،امیدوارم بتونم اینکارو بکنم، آخه علاوه بر این که فقط با شیر خوردن میخوابه ، تا صبح چندین بار(اقلا سه بار) شیر میخوره ، و به خاطر همین شیر خوردن ها ی مکرر نمیتونم جای خوابشو مستقل کنم ، و اگه تو مرحله اول شب ها تا صبح بتونه یه سره بخوابه خیلی مشکلات خواب من کمتر میشه ، و میتونم با خیال راحت جاشو جدا کنم. باید شروع کنم به مطالعه و کسب تجربه ، خدایا کمک مون کن، مرحله سختیه برام.