شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

شازده کوچولو

یک سال و نیم

دوازدهم فروردین یک سال و نیمه شدی پسرکم  عددها و تاریخای دور و درازی که رسیدن بهشون خیلی طولانی به نظر میومد ، یکی یکی دارن میرسن و تبدیل میشن به گذشته! یک و سال و نیمگی ، مقطع زمانی حساس و مهمی  تو رشده ، تغییرات زیادی رو باید منتظر بود. راستش تو همین دو سه هفته ی اخیر خیلی ناگهانی تغییرات زیادی هم داشتی ! اخلاق و رفتارات عوض شده ، بعضیاش واقعا متعجبم میکنه! اصلا انتظارشونو نداشتم! مثلا یاد گرفتی قهر میکنی، گریه میکنی، جیغای ناجور میکشی !  اگه چیزی رو بخوای و ندیم بهت یهو خودتو پهن زمین میکنی طاقباز و کله تو م میکوبی زمین و جییییغ و گریه !  به خاطر این بی هوا پرتاب کردن خودت ، گاهی م سرت بدجور میخوره به در و دیوا...
19 فروردين 1393

نی نای نای !

آيا کسی رو سراغ دارین که با صدای خرت خرته رنده ی سیب زمینی ، یا خش خش کندن ته دیگ از قابلمه یا شرت شرته چنگ زدن به رخت چرکا تو تشت آب ، قر بده؟  آيا دیدین کسی وسط عوض کردن کانالا برای ثانیه ای هم از آهنگ تبلیغات نگذره و قر بده؟ آیا نی نی رو دیدین که موقع شیر خوردن ، درست وقتی پلکاش رو هم افتاده و هر آن خوابش عمیق میشه ، با صدای پخش ماشینی از تو خیابون همون جور ضمن شیر خوردن قر بده؟ .... بله ! این گوشه ای از هنرهای شازده پسر ماست ! که این روزا هر بیننده ای در حد درومدن اشک میخندونه! - واقعا علاقه و پشتکار این پسر به نی نای نای کردن جای تامل داره !!!  ...
12 فروردين 1393

سال نو

پسرکم سال نو مبارک! سال نود و دو هم تمام شد، سالی که به لطف حضور آسمونی ِ تو برای ما شیرین و خاطره انگیز و فراموش نشدنیه عزیزم زندگی در کنار تو اونقدر متفاوت و شیرینه که لحظه ای نیست که خدا رو بخاطر داشتنت شکر نکنم راستش ، تو که غریبه نیستی، هربار کم و کسری های زندگی و سختی ها و ناملایمات به روم میان و غمی به دلم میشینه فورا وجود تو مثل یه تلنگر منو به خودم میاره، خیلی شرمنده ی خدای خودم میشم ، که همچین نعمتی رو دارم و نشستم به چیزایی که در برابر وجود با ارزش تو هیچییی نیستن فکر کردم فقط و فقط از خدای مهربون میخوام ، حالا که این لطف بزرگش رو شامل حالمون کرده ، خودش کمکمون کنه به درستی بزرگش کنیم. خدایا من نگرانم، خودمو خیلی ضعیف...
7 فروردين 1393

آيا بیچاره شدیم؟! :)

پریروز دیدم چند دقیقه ایه تو اتاقه و هیچ صدایی نمیاد ! و اصولا این سکوت مطلق مشکوکه!  رفتم و با صحنه بسیاررر هیجان انگیزی مواجه شدم!  بعلـــــه ! پسرک مدادی پیدا کرده بود و برای اولین لذت خط خطی کردن دیوار رو چشیده بود! - واقعیتشو بخواین من کلی از دیدن این صحنه ذوق کردم و کلییی خندیدم ! یه همچین مادرِ ِ ... ! چی بگم!؟  خب راست تر شو بخواین اصلا خیلی وقت بود منتظر بودم ببینم کی این کارو کشف میکنه !!! تا الان هر جا مداد میدید بدو میومد سراغ کاغذشم میگرفت. خودم تا جاییکه یادمه ، همیشه خدا تا جایی که من قدم میرسید یه سره رو دیوارا خط خطی بود... بله خب ! رطب خورده کی منع رطب کند؟ (یا چون منع رطب کند؟) و برا همینم هر ...
18 اسفند 1392

شیر خوردن !

- شیر میخوره، صدای تق تقی بلند شه یا آهنگی از تلویزیون پخش شه ، فورا شروع میکنه شکمش رو عقب جلو میده و قر میده ! - شیر میخوره ، مشغول نشگون گرفتن میشه! ریز ریز و دردناک! دستمو میذارم روی سینه که جلوشو بگیرم مثلا، با ناراحتی نگام میکنه و دستمو شوت میکنه! -شیر میخوره و با دستای کوچولوش شکمم رو ناز میکنه ، اونقدر اینکارو میکنه تا خوابش میبره !   -شیر میخوره و خیلی گرمه هوا ، با تکون دادن دستم خودم و باد میزنم ، فورا شروع میکنه مثل من دستای کوچولوشو تکون تکون میده که بادم بزنه!  - شیر میخوره و تصمیم میگیره غلت بزنه! کارم نداره که این ورش منم! غلت میزنه و همونجورم شیر میخوره! (مامان جان خب شیر تو گلوت نمیره که اینجوری !) - ش...
15 اسفند 1392

هفده ماهگی

هفده ماهه شدی کوچولوی من شیرین تر و جذاب تر از همیشه  این روزا ، بیشتر از همیشه وابستگی به من نشون میدی، همه جا تو خونه دنبالمی ، و اصرار داری بیام کنارت بشینم تا مشغول بازی شی، یا باهات بازی کنم انصافا بازی کردن باهات خیلی لذت بخش شده ، و دیگه بیشتر بازی ها کاملا دو طرفه و با هیجانه! توپ بازی ،دنبال بازی ، ساخت برج با مکعب ، بازی با کارت ها ، کتاب خوندن ، آب بازی و ... خلاصه هر بازی که بتونیم میکنیم. روز به روز بیشتر میفهمی، و ما هی غافلگیر میشیم ! انتظارشو نداریم خیلی چیزا رو متوجه بشی ولی میشی و ما جا میخوریم ! اونقد سریع داری بزرگ میشی که ما جا می مونیم خب ! هرچیزی رو بگم برو از تو اتاق یا کشو بیار فورا میری میاری(‌...
14 اسفند 1392

بدون عنوان

میاد کنترلا رو برمیداره ،از مبل بزرگ قرمز ِ روبروی تی وی میاد بالا روش دراز میکشه و مشغول تماشای تلویزیون میشه !  دقیقا مثل ما!  :)  
17 بهمن 1392

شانزده ماهگی

رادمهرجانم ، یک سال و چهار ماهه شدی . خداروشکر عزیزکم خونه لبریز وجود شاد و مهربون توئه  و این روزا در چه حاله پسرک شیرین ما؟ این روزا حسابیییی ددری شده و هنوز صبحا چشم باز نکرده رفته دم در میگه باز! در ! ددر!  اونقد اصرار و گاهی گریه میکنه که آدم دلش کباب میشه :(  البته حتما روزی یه بار میبریمش بیرون ، اما امان از وقتی بابایی میره سرکار ...گریه و زاری :(((‌ این جور وقتا تنها راه چاره سرگرم کردن ، یا پیشنهاد آب بازیه ! بدو میره دم در حموم و کمی قائله میخوابه ! نسبت به قبل خوابش خیلی خیلی کم شده ، بیشتر روزا فقط یه بار میخوابه ! یعنی از حدود نه صبح که بیدار باش میزنه تا ده شب فقط یه بار حوالی عصر !...
11 بهمن 1392